شب ها بی وقفه تمرین رقص می کرد و روزها درس و بسکتبال و این بین هم کار، گالف هر روز خسته تر می شد و حالا بلاخره آخر هفته رسیده بود. به خودش قول داده بود که تمام روز رو استراحت کنه، تصورش این بود که تا ظهر می خوابه اما این اتفاق نیوفتاد و اون قبل از طلوع خورشید چشم هاش باز بود، تصمیم گرفت به اتاق رقص بره و تمرین کنه تا شاید خسته بشه و بتونه دوباره بخوابه.
داشت سعی می کرد با ریتم آهنگ همراه بشه، تازه توی تمرین دیروز موسیقی و صدای راوی رو برای تمرین آماده کرده بودن. چون انعطاف بدنی بالایی نداشت هنوز هم بعضی حرکات براش سخت بود و قسمت سخت تر این بود که میو کنارش نبود، عصبی پاش رو محکم به زمین کوبید. درست همون لحظه در اتاق باز شد و مادرش با لبخند بهش نگاه کرد:
- گالف سحرخیز شدی!! این اولین روز تعطیلیه که می بینم صبح زود بیداری....
گالف خسته نفسی کشید:
- انگار عادت کردم... نمی تونستم بخوابم....
مادرش جلو اومد ضبط رو خاموش کرد:
- خوبه، بیا صبحانه....
*****
درس خوندن، فیلم دیدن، خوابیدن، بسکتبال بازی کردن و حتی یه حموم طولانی هم نتونسته بود از کلافه بودنش کم کنه، مدام احساس می کرد یه چیزی کمه. پدر و مادرش به خاطر رفت و آمد ها و سر و صداهای گالف عصبی شده بودن. گالف با شدت خودش رو روی مبل پرت کرد، گریس به خاطر پرش یه دفعه ای گالف روی مبل ترسیده لیوان قهوه اش رو روی پاش رها کرد، با جیغ و فریاد به خاطر سوختن از روی مبل بلند شد، مادرش نگران خدمه رو صدا زد. گالف تا قبل از اون حتی یه لبخند کوچولو هم نزده بود اما حالا داشت قهقهه می زد، خواهرش با حرص بهش نگاه کرد و سریع لیوان قهوه مادرش رو برداشت و قهوه تقریبا سرد شده و کمی که توی لیوان بود رو روی سر گالف خالی کرد.
گریس با نگرفتن عکس العملی که از گالف می خواست عصبی تر شد و محکم زد رو سر گالف. گالفم که به اندازه کافی اون روز کلافه بود موهای خواهرش رو یه دفعه توی دستش گرفت و کشید. گریس با جیغ بلندی به موهای گالف چنگ زد:
- احمق موهام رو ول کن....
+ تو اول موهای منو ول کن....
مادرش یه نگاه پر از تاسف به دعوای بچه هاش کرد و رو به پدرشون که می خندید گفت:
- بچه هات هنوز بزرگ نشدن....
پدرشون لبخندی زد:
- مدت هاست صداشون اینجوری توی خونه نپیچیده... دلم واسه همین بچه بازیاشون تنگ شده بود....
مادرشون نا امید نگاهشو از پدرشون گرفت، گوش بچه هاش رو گرفت و کشید، گالف و گریس از هم جدا شد و شروع کردن به غرغر و ناله، مادرشون با تحکم گفت:
- بسه خجالت بکشید... گالف سریع حموم... گریس تو مثلا سوختی باید پماد بزنی بجاش افتادی به جون این....
مادرشون گوششون رو رها کرد، گریس در حالی که از درد سوختگی و موهاش و گوشش اشک می ریخت رو کرد به گالف:
- پی میو به اون مهربونی و جنتلمنی چرا روی تو تاثیر نذاشته....
گالف با یاد میو دوباره حالش گرفته شد و بی حرف سالن رو ترک کرد و نگاه گیج و پرسشگر خانواده اش رو ندید.
پله هارو با سرعت بالا رفت در اتاقش رو باز کرد و توی تاریکی سمت تختش رفت و خوابید، بی دلیل ناراحت و کلافه بود. صدای زنگ گوشیش توجهش رو جلب کرد؛ بی حوصله از توی جیبش درآوردش، نگاهی بهش کرد با دیدن اسم پی میو هول کرده روی تخت نشست و لباسش رو درست کرد و دستی به موهاش کشید. صداش رو صاف کرد و تماس رو وصل کرد، صدای مهربون و دلنشین میو توی گوشش پیچید:
- سلام گالف....
+ سلام....
- خوبی گالف؟!
+ بله پی میو... ممنون....
- خوبه... زنگ زدم باهات راجب تمرینا صحبت کنم....
+ بله....
- همونطور که می دونی هفته آینده مدرسه قراره شما بچه های بسکتبال رو ببره اردوی آموزشی و اونجا قراره با یه سری تیم مسابقه تمرینی داشته باشید....
گالف به کل اردوی تمرینی رو فراموش کرده بود، ضربه ای به پیشونیش زد و جواب میو رو داد:
- درسته....
+ من امیدوارم که تو خودت اونجا تمرین کنی همراه وین و برایت اما تا قبل رفتنت می تونی امشب برای تمرین بیای؟!
گالف گیج و متعجب بود، اولین بار بود که انقدر اشتیاق داشت تا تمرین کنه و اولین روز تعطیلش بود که از استراحت لذت نبرده بود. نفس عمیقی کشید، کاری نداشت که بکنه چرا قبول نکنه:
+ بله پی من میام....
- اوکی، خوبه. پس توی پارک نزدیک خونه تون منتظرتم....
+ چی؟! چرا؟!... چرا پارک؟!
- گفتم شاید باعت بشه ترس و خجالتت بریزه، به هر حال ممکنه آدمی رد بشه و این واسه اجرا روی صحنه آماده ات می کنه....
+ بله درسته....
- خب خداحافظ گالف، تا یه ساعت دیگه می بینمت....
+ خداحافظ....
*****
YOU ARE READING
Class A3
Fanfiction▫️مقدمه : درست لحظه ای که فکر می کنی نیازی به کسی و چیزی نداری و خودت کافی هستی ، عشق میاد سراغت و زندگیت رو وابسته به یه شخص می کنه :) .. 📌 وضعیت : پایان یافته