با صدای گالف هر سه پسر دیگه که توی اتاق بودن ساکت شدن و سرشون سمت پسرک هیجان زده روی تخت چرخید، نگاه متعجب و پرسشی اونا روی صورت پر ذوق گالف بود، برایت در حالی که چهره اش رو جمع کرده بود به حرف اومد:
- چرا انقدر هیجان زده شد؟!
جیمی حرفش رو اصلاح کرد:
- چرا انقدر از پیام دادن پی میو هیجان زده شد؟!
وین ضربه ای به سر هردوشون زد:
- احمقا چرا اصلا پی میو بهش پیام داده؟!
هرسه نگاهی مشکوکی به گالف کردن و سریع از جاشون پریدن و کنار تخت گالف ایستادن، و در سریع ترین حالت ممکن برایت گوشی رو از دست گالف گرفت و جیمی سرشو با دو دستش ثابت نگه داشت و وین تو چشمای گالف زل زد:
- فکر می کنم یه سری جواب به ما بدهکار باشی....
گالف درحالی که بخاطر فشار جیمی به لپاش نمی تونست درست حرف بزنه و لباش جمع شده بود سعی کرد جمله اش رو درست ادا کنه:
- چه جوابی؟!
برایت در حالی که داشت گوشیش رو چک می کرد پرسید:
- یک چرا پی میو بهت پیام داد؟!
جیمی لپهای گالف رو بیشتر فشار داد:
- دو از کی تا حالا تو و پی میو انقدر باهم صمیمی شدین؟!
وین یقه گالف رو گرفت و جلو کشیدش:
- چرا برای پیام معلم هنری که ازش خوشت نمیومد ذوق کردی؟! تو و پی میو چرا شماره همو دارین؟! چرا جدیدا عجیب غریب شدی؟! جواب تمام اینارو خیلی سریع و واضح و خلاصه بگو....
گالف سعی کرد خودشو از دست اونا نجات بده، خودشو به عقب پرت کرد و سرش محکم به دیوار خورد، آخ بلندی گفت و لعنتی فرستاد :
- شیاااا... از دست شما ها... اصلا چرا باید جوابتون رو بدم؟!
وین دستش رو به کمرش زد :
- که اینطور... بچه ها بگیریدش....
و در کسری از ثانیه جیمی و برایت گالف رو به زور از تخت پایین آوردن و با تیشرتاشون دست و پاش رو به تخت پایینی بستن. وین بالا سر گالف ایستاد:
- حالا جوابمون رو بده وگرنه تا زمان تمرین که فرداست همینجوری به تخت بسته می مونی....
گالف سرش رو روی بالش کوبوند:
- عوضیا... برام مهم نیست....
برایت پوزخندی زد:
- اما پی میو چهارمین پیامشم فرستاد و ظاهرا نگرانته....
گالف چشماش رو چرخوند:
- خیلی بیشعورید... باشه بهتون میگم....
YOU ARE READING
Class A3
Fanfiction▫️مقدمه : درست لحظه ای که فکر می کنی نیازی به کسی و چیزی نداری و خودت کافی هستی ، عشق میاد سراغت و زندگیت رو وابسته به یه شخص می کنه :) .. 📌 وضعیت : پایان یافته