از زمانی که گالف به خوابگاه برگشته بود هرکی باهاش حرف می زد یا جواب نمی داد یا خیلی کوتاه جواب می داد و اکثرا هم با یه لحن تند و عصبی، دیگه هیچ کس جرعت نزدیک شدن بهش رو نداشت و تمام طول روز رو توی تخت موند و حتی برای شام هم نرفته بود.
شب زودتر از همه خوابید و صبح زود بیدار شده بود، بیشتر از همیشه تمرین کرده بود و نزدیک 100 بار دور زمین بازی دویده بود و حتی توی بازی دوستانشون خیلی خشن تر از همیشه بازی کرده بود و بیشتر از روزای قبل امتیاز گرفته بود و بعد بازی بی توجه به بقیه رفت توی رختکن و سریع دوش گرفت و اونجا رو ترک کرد. حالا هم کنار یکی از دخترا نشسته بود و با ذهنی خالی به روبه روش خیره بود.
دورا گالف رو از دور دید سمتش دوید و کنارش نشست و به شوخی تنه ای به گالف زد اما گالف توجهی بهش نکرد، متعجب بهش نگاه کرد :
- هی گالف... خوبی؟!... الو....
مدام دستش رو جلوی صورت گالف تکون می داد و گاهی هم ضربه ای به شونه گالف می زد، از اینکه گالف بهش توجه نمی کرد ناراحت شد:
- اوکی... باشه من می رم فکر نمی کردم انقدر زود از دوستی باهام پشیمون بشی....
از جاش بلند شد تا بره که گالف دستش رو گرفت و اونو مجبور کرد دوباره سر جاش بشینه:
- بیا بشین... من فقط حالم خوب نیست ربطی به تو نداره....
دورا به چشمای غمگینی که بهش زل زده بود نگاه کرد تا حدودی می تونست درکش کنه:
- چی شده؟!... می تونی بهم بگی... قول می دم بین خودمون بمونه....
گالف بعد یک روز واقعا نیاز داشت با یکی صحبت کنه پس تصمیم گرفت از گیجی و احساسات مختلف این مدتش برای دورا بگه :
- خب من چند وقته با یه نفر که خیلی ازم بزرگ تره آشنا شدم و باهاش زیاد وقت گذروندم اما هرچی زمان بیشتر گذشت من بیشتر ازش خوشم اومد و یه جورایی هر زمان که نمی بینمش دلم براش تنگ میشه و وقتی باهاش حرف می زنم یا کنارمه یا لمسم می کنه احساس خوبی دارم و تپش قلب می گیرم... وین... دوستم میگه من عاشقش شدم... نمی دونم واقعا عاشقشم یا نه اما... اما خب با خودم گفتم حتی اگه این باشه چون احساس خوبی پیشش دارم اشکال نداره... اولش خوب بود هر وقت که باهاش حرف می زدم حتی بیشتر احساس خوبی بهم دست می داد اما یهو فهمیدم که ممکنه این فقط از طرف من باشه... میدونی منظورم عشق یک طرفست... یعنی اون دلش برام تنگ نمیشه و منو جور دیگه ای نمی بینه اون با لمس کردنم تپش قلب نمی گیره اون از ندیدنم ناراحت نمی شه... هنوز قبول نکرده بودم که عاشقشم که متوجه شدم حتی اگه عاشقش باشم این عشق یک طرفست و دردناکه....
چشماش اشکی شده بود، دورا گالف رو بغل کرد :
- می دونم چی می گی... چون خودم تجربش کردم... عاشق کسی شدم که حتی نمی دونه من وجود دارم... از باشگاه که برمیگردم یه دختره هست که هر روز توی راه برگشت می بینمش اون گلفروشه... اما اون حتی منو تا به حال ندیده و من عاشقشم... هر بار که از دور نگاهش می کنم نمی تونم چشمامو از روش بردارم اون زیباست... خیلی زیبا... این درد داره... عشق هر چقدرم شیرین باشه اما همیشه درد داره....
STAI LEGGENDO
Class A3
Fanfiction▫️مقدمه : درست لحظه ای که فکر می کنی نیازی به کسی و چیزی نداری و خودت کافی هستی ، عشق میاد سراغت و زندگیت رو وابسته به یه شخص می کنه :) .. 📌 وضعیت : پایان یافته