قسمت بیست و یکم

366 72 15
                                    

اردوی تمرینی تموم شد و آخرین روز گالف یادش رفت شماره ای یا آیدی لاین و اینستاگرام دورا رو بگیره و وقتی یادش افتاد که توی اتوبوس بودن و فاصله زیادی با اردوگاه داشتن، حتی مطمئن نبود اسم مدرسه اش رو درست به خاطر میاره یا نه، اما خب اگه این دوستی بعد اردو ادامه نداشت هم اونا چند روز دوستای خوبی برای هم بودن. بعد از چند ساعت تو راه بودن حالا جلوی مدرسه منتظر بود تا خواهرش بیاد دنبالش، کنار در مدرسه در حالی که کیفش رو روی شونش انداخته بود و چمدونش توی دستش بود ایستاده بود و با نوک کفشش سنگای رو زمین رو به بازی می گرفت، تقربیا خواهرش دیر کرده بود همه بچه ها رفته بودن و بخاطر روز تعطیل هم کسی توی مدرسه نبود. ماشین مادرش رو اون سمت خیابون دید، شیشه ماشین پایین اومد و چهره شیطون خواهرش مشخص شد، چمدونش رو دنبال خودش کشید و به سمت ماشین خواهرش حرکت کرد. به محض نشستن توی ماشین خواهرش پاش رو روی گاز گذاشت و حرکت کرد صدای ضبط ماشین رو بلند کرد و خودش هم شروع کرد باهاش همخوانی کردن، این عادتشون بود که وقتی دوتایی تنها بودن می خوندن و مسخره بازی در میاوردن اما گالف حس و حال خوبی نداشت پس این دفعه از شانس بد خواهرش ضبط رو خاموش کرد و غر زد:

- آروم تر برون....

گریس متعجب از رفتار برادرش و اعتراضی که کرد گفت:

- چته تو؟! داشتم آهنگ گوش می دادم تو که دوست داشتی....

+ زیاد حوصله ندارم....

- حوصله وقت گذروندن با منو نداشتی چرا گفتی من بیام دنبالت؟!

+ مامان گفت نه من... منم همچین خوشحال نیستم....

- بی لیاقت....

گالف جوابش رو نداد و گریس از روی لجبازی دوباره ضبط رو روشن کرد و اینبار گالف عصبانی داد زد:

- خواهش می کنم بس کن....

گریس بخاطر صدای داد گالف نزدیک بود کنترل ماشین از دستش خارج بشه و حسابی ترسیده بود، سریع ماشین رو گوشه خیابون نگه داشت و سمت گالف برگشت و سعی کرد از حال برادرش سر دربیاره:

- اوکی گالف... نزدیک بود به کشتن بدیمون... آروم باش و بگو دقیقا چی شده....

گالف کلافه سرش رو به پشتی صندلی تکیه داد:

- خوبم... خستم فقط و نیاز به آرامش دارم....

+ اما من می فهمم این فقط برای خستگی نیست، تو.....

گالف وسط حرف خواهرش پرید:

- پی گریس لطفا فراموشش کن... من نباید داد می زدم اما الآن واقعا حوصله ندارم و لطفا راه بیوفت....

خواهرش با اینکه جوابی که می خواست رو نگرفته بود اما ماشین رو روشن کرد. خونه که رسیدن گالف بعد برداشتن وسایلش بدون حرفی به اتاقش رفت و حتی واسه شام و دیدن پدر و مادرش هم از اتاق بیرون نیومد. دیگه جواب تماسای پی میو عزیزش رو نداده بود چون نمی خواست هرچی که داره تو ذهنش می چینه با حتی شنیدن صداش بهم بریزه، اون می خواست خودش رو آماده بکنه که انتظارات بالایی نداشته باشه، انتظار اینکه پی میوش هم همین احساس رو داشته باشه....

Class A3Where stories live. Discover now