امروز آخر هفته بود، روزای گذشته مشغولِ تمرینات و مسابقات بسکتبال بین مدارس بودن و همشون بیش از حد خسته شدن، روز فستیوال بعد از عکس گرفتن گالف همراه خانوادش توسط پدر وین به یه رستوران دعوت شد و توی زمان کوتاهی هم که توی مدرسه بود نتونست پی میوش رو ببینه چون اون باید کنار باقی دانش آموزا میبود و خب پی جنی واسه سلام کردن به هرکدوم از خانوادهها دست میو رو میکشید و دنبال خودش میبرد... توی رستوران در یک حرکت خیلی شوک آور وین اعلام کرد که اونو برایت قرار میزارن و عحیب ترین واکنش ها رو دریافت کرد، اولیش مامان برایت و پدر وین بودن که براشون دست زدن و خیلی خوشحال شدن دومیش مامان وین بود که اعلام کرد اون شبی که برایت با مادرش برنگشت خونه متوجه سکسشون شده و فهمیده که رابطه دارن اما منتظر بوده که خودشون بگن و بعد اون برادر وین بود که خیلی بلند توی رستوران داد زد«کدومتون تاپه؟!» و آبروی همشون رو برد... اما عجیب ترین واکنش مال خانواده خودش بود که با یه نگاه مشکوک زل زده بودن به گالف و معلوم نبود چی توی سرشون میگذره، برایت اما فقط تا آخر شب با وین قهر کرد چون اون میخواسته اول راجب رابطشون بگه و کلی نقشه های هیجان انگیز داشته که وین خرابشون کرده و گالف هم فقط بهشون خندیده بود.
اون شب خونه که رسیدن پدر و مادرش خیلی جدی ازش خواستن تا اگه هر حرفی داره بهشون بزنه و اونا هر جوری که باشه ازش حمایت میکنن و دوستش دارن و به تصمیماتش احترام میزارن، گالف فقط تونسته بود تشکر کنه و قول بده که هیچ چیز رو توی دلش نگه نداره و حرفشو بزنه... شب یه پیام شب بخیر و دوست دارم برای دوست پسرش فرستاده بود و بدون اینکه متوجه بشه به خواب رفته بود و روز های بعد رو پی مکس مجبورشون کرده بود تمرین کنن، خارج از زمان تمرین هم یا مسابقه داشتن یا باید درس میخوندن چون از شانس خوبشون امتحانا داشت شروع میشد و حتی همین الان که از شدت خستگی نمیتونست حتی انگشت کوچیک پاش رو تکون بده استرس درسهاش رو داشت... جدای این حرفا آخرین جلسه هنرشون میو راجب موقت بودن کلاسهاش به همه بچهها گفت و عذر خواست که زودتر نگفته و اینکه از هفته بعد معلم هنر قبلیشون سر کلاسها حضور پیدا میکنه و گالف حاضر بود قسم بخوره تمام مدرسه بعد شنیدن این خبر افسرده شدن بلاخره داشتن معلم جذابشون رو از دست میدادن داغ کمی نبود... صدای زنگ گوشیش مجبورش کرد کمی حالتش رو عوض کنه و برای برداشتنش از روی پاتختی خودش رو بکشه، نگاهی بهش کرد شماره دوست پسرش روی لباش لبخند آورد:
- الو....
+ سوادی پی میو....
- سوادی... گالف امروز که تمرین نداری؟!...
+ متاسفانه چرا دارم... یک ساعت دیگه باید برم برای تمرین تا غروب هم احتمالا درگیرم....
- آه... بعدش میام دنبالت... اشکال که نداره؟! یه هفته است درست و حسابی ندیدمت....
+ نه مشکلی نیست من کاملا راضی و خرسندم....
BINABASA MO ANG
Class A3
Fanfiction▫️مقدمه : درست لحظه ای که فکر می کنی نیازی به کسی و چیزی نداری و خودت کافی هستی ، عشق میاد سراغت و زندگیت رو وابسته به یه شخص می کنه :) .. 📌 وضعیت : پایان یافته