جلسه دومی بود که مالیا رو می دیدن، توی جلسه قبل بعد از انتخاب موضوعی که وین گفت راجب نوشتن نمایشنامه، صحنه و انتخاب نقش ها صحبت کردن، سه تا از بچه ها هم قبول کرده بودن که نمایشنامه رو بنویسن.
مالیا همراه میو وارد کلاس شد، جلسه قبل ازشون خواسته بود برای این جلسه لباس های تنگ تری بپوشن. مالیا با هیجان سلام کرد بچه ها هم جوابش رو با خوشحالی دادن، کیفش رو روی زمین گذاشت:
- خب بچه ها چیکار کردین؟!
بچه ها نمایشنامه رو دست مالیا دادن، مالیا و میو نمایشنامه رو خوندن و سرش باهم یه سری صحبتا کردن، میو از بچه هایی که نمایشنامه رو نوشته بودن تشکر کرد:
- بچه ها کارتون عالیه....
مالیا حرفش رو تایید کرد:
- آره همینطوره، هرچند که یکمی تغییر نیاز داره تا دقیقا تبدیل به چیزی بشه که می خوایم... ما شش نقش اصلی داریم دختر و پسری که عاشق هم می شن... دخترایی که با هم رابطه دارن... و پسرایی که می خوان عشقشون بهم رو نادیده بگیرن... خب نیازه که نقش ها رو انتخاب کنیم... و در ضمن برای هر شخصیت یه ماسک مخصوص هم تهیه کنیم....
میو: چطوره برای هر نقش رای گیری کنیم... اسم کسی که دوست دارین نقش هارو بازی کنه داخل کاغذ می نویسین... قبوله؟!
بچه ها موافقت کردن و هر کدوم کاغذی در آوردن و شروع کردن به نوشتن، میو و مالیا دوباره راجب نمایشنامه صحبت کردن تا بچه ها نوشتنشون تموم بشه. مایلد یکی از ظرف های سفالی رو برداشت و کاغذا رو جمع کرد، میو اولین کاغذ رو باز کرد:
- خب... بازیگر پسرا برایت و وین
برایت متعجب نگاهی به کلاس انداخت:
- توی من چی دیدید؟
میو دوباره شروع کرد به خوندن اسامی:
- بازیگر دختر و پسر... گالف و کانیا... بازیگر دخترا هم نوشته چایلی و بوپا... خب اینا اولین کاندیدا ها....
گالف آروم به برایت گفت:
- از هرچی بدت بیاد سرت میاد... شرط می بندم انتخاب می شیم....
میو یکی یکی کاغذ هارو باز می کرد و خب توی اکثر کاغذا اسم برایت و گالف بود اون کاغذ هایی هم که اسم اون دوتا توش نبود کاملا مشخص بود واسه خودشون و دوستاشونه. میو آخرین رای هم نوشت:
- خب برایت با 15 رای، وین با 12 رای، گالف با 17 رای، وهان با 20 رای، بوپا با 14 رای و کانیا با 18 رای انتخاب شدن... خب بچه ها از امروز به بعد تمرین شما بیشتر از باقی بچه هاست....
مالیا: این اسامی بیان جلو تا براشون یه چیزایی رو توضیح بدم....
گالف و برایت با اکراه از جاشون بلند شدن و کنار مالیا ایستادن، تو باقی زمان کلاس مالیا بهشون یسری تمرین داده بود و حسابی خسته شده بودن در صورتی که باقی بچه ها با میو راجب موسیقی و لباس و ماسک تو نمایش حرف می زدن....
*****
همشون توی سالن غذاخوری نشسته بودن، خستگی از تمام سر و روی اون سه تا می بارید. گالف هنوز اولین قاشق از غذاش رو توی دهنش نذاشته بود که یکی از بچه ها کنار میزشون ایستاد:
- گالف... باید بری دفتر معلما، معلم هنر باهات کار داره....
گالف با حرص قاشق رو توی ظرف پرت کرد و از جاش بلند شد، وارد دفتر شد مالیا و میو کنار هم ایستاده بودن و داشتن صحبت می کردن کمی جلوتر رفت، میو نگاهش به گالف افتاد لبخند زد:
- اوه گالف اومدی... معذرت می خوام کار مهمی بود وگرنه تو ساعت ناهار نمی گفتم بیای... بریم اونجا بشینیم تا مکس هم بیاد....
مالیا و گالف کنار هم نشستن و میو روبه روشون، مکس وارد دفتر شد و کنار میو نشست، مالیا به حرف اومد:
- گالف واقعیتش ما تو فکر بودیم به جای تو یه نفر دیگه رو بذاریم... اما نمی تونیم یعنی نظر مکس و میو این بود که بیخیال تو بشیم اما من گفتم دلم می خواد شاگردم باشی و تو اون نقش رو بازی کنی... اما میو نظر دیگه ای داره می خواد انتخاب رو به خودت بسپره... اگه قبول کنی قراره برنامه درسیت رو کمتر کنیم و میو جدا از بچه های دیگه باهات برای نمایش تمرین کنه و مکس هم برای بسکتبال....
گالف نگاهی به اون سه نفر کرد که منتظر جوابش بودن، توی دلش خوشحال بود چی از این بهتر. لبخندی زد:
- واقعیتش من نمی خوام توی این پروژه به عنوان بازیگر کمک کنم....
با تموم شدن جمله گالف میو و مالیا پَکَر شدن، میو سری تکون داد:
- باشه گالف... ممنون که وقت گذاشتی... دیگه می تونی بری....
گالف از دفتر بیرون رفت و توی راهرو با خوشحالی زیر لب آهنگ می خوند و بدنش رو تکون می داد....
*****
YOU ARE READING
Class A3
Fanfiction▫️مقدمه : درست لحظه ای که فکر می کنی نیازی به کسی و چیزی نداری و خودت کافی هستی ، عشق میاد سراغت و زندگیت رو وابسته به یه شخص می کنه :) .. 📌 وضعیت : پایان یافته