چپتر3 پارت2زندگی روزمره خواهر و برادر عقب مونده ی خنده دار

21 10 1
                                    

زندگی روزمره خواهر و برادر عقب مونده ی خنده دار"

صحنه ی هفتم
من به گوان چائو گفتم که احساس می کنم آقای اف تغییر کرده.
«چطور؟»
« وقتی که من جوان بودم، اون با من خیلی خوب بود... اون به من کمک کرد تا تکالیفم رو کپی کنم، برام کیک میاورد، وقتی که توی کلاس می خوابیدم بهم کمک می کرد تا توسط معلم گیر نیوفتم، و هر زمان که مورد آزار و اذیت قرار می گرفتم همیشه اولین نفری بود که طرفمو گرفت. اما الان، اون هر روز فقط به فکر راه های جدیدی برای آزار و اذیت کردن من و استفاده از ضریب هوشی بالای خودش برای تحت فشار قرار دادن منه! من به اندازه ی اون باهوش نیستم، بنابراین نمی تونم توی هیچ بحث استدلالی پیروز بشم و حتی به اندازه ی اون درآمد هم ندارم. حتی اگه اون یه خانوم جوان و زیبا رو به خانه بیاره، من نمی تونم شکستش بدم و فقط می تونم چمدونم رو ببندم و به خونه ی مادرم برگردم.»
گوان چائو حرف منو قطع کرد، «این اتفاق هرگز نمی یوفته.»
«منو آروم نکن، وضعیت الان خیلی جدیه.»
«منظورم این بود که، مادر و من هرگز موافقت نمی کنیم که تو رو نگه داریم»
من خیلی عصبانی بودم و پیش مادرم رفتم و چک کردم که گوان چائو واقعاً برادر واقعی منه یا نه و من بچه ای نبودم که وقتی می خواست پول کارت موبایلشو پرداخت کنه، بهش به عنوان اشانتیون دادن؟
مادرم خیلی جدی در موردش فکر کرد و گفت، «وضعیت تو... در واقع بیشتر شبیه اینه که یکی بخر و یکی بِبَر بوده باشه.»












صحنه ی هشتم
من با آقای اف دعوا کردم... با اینکه فراموش کردم توی اون مقطع زمانی در مورد چی دعوا کردیم... ولی یادمه به گوان چائو اعتماد کردم.
اون پشت تلفن از بدبختی من لذت می برد، «من بهت گفتم خیلی زود ازدواج نکنی، اما تو اصرار کردی! اگه شما دوتا قبل از ازدواج از هم جدا شده بودین، باز هم یه خانم جوان ناز و معصوم بودی که جدایی رو تجربه کرده بود. اما اگه الان شما دو نفر از هم جدا بشین، تو فقط می تونی یه زن مسن و مطلقه باشی.»
من خیلی ترسیده بودم و بلافاصله به خونه برگشتم و با آقای اف آشتی کردم.
گوان چائو به شدت مفتخر بود و ادعا می کرد که از فنون و قدرت خاصی که داشته استفاده کرده.




صحنه ی نهم
وقتی من دبستانی بودم، شخصیت های کارتهای واتر مارجین خیلی مشهور بودن. افراد متولد 1990 باید این رو یادشون باشه، چون همه این کارت ها رو جمع می کردن. در اون زمان، من و گوان چائو پول تو جیبی زیادی نداشتیم. با این حال، حافظه ی گوان چائو باورنکردنی بود...به نظر می رسید که اون می تونه همه چیز رو توی نگاه اول حفظ کنه...به همین ترتیب، با یه بار خوندن واتر مارجین، تونست روز بعد داستان رو برای دانش آموزای توی مدرسه بازگو کنه. برای هر داستانی که می گفت، موفق می شد در ازای اون یه کارت واتر مارجین بدست بیاره، تا اینکه به تدریج کل 108 کارت رو جمع کرد.
متعاقباً، من این مجموعه کارت رو زیر تختم پیدا کردم. من به گوان چائو زنگ زدمو گوان چائو با یادآوری اینکه این کارت ها قسمت بزرگی از کودکیش بوده، آهی کشید.
گوان چائو: «می دونی چرا اون موقع اون کارو کردم ؟»
من: «دلیلش این نبود که می خواستی مهارت حافظه تکون دهنده ی خودتو به نمایش بذاری؟»
«نه، اینطور نبود. یادته اون موقع لین چونگ رو دوست داشتی، اما توی کل کلاس ما فقط چنگ جیا جیا اون کارتو داشت؟ حتی ازش خواستی بهت اجازه بده یه نگاه به کارت بندازی، اما اون قاطعانه ردش کرد و ازت خواست بری خودت کارت بخری. من خیلی ناراحت بودم، اما هیچ پولی نداشتم، پس فقط می تونستم به این روش متوسل بشم.»
من خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم، و بلافاصله قول خرید صفحه کلیدی رو دادم اون برای مدتی طولانی می خواست.
شب این اتفاق رو با چشمای اشک آلود به آقای اف گفتم و در حالی که داستان رو دوباره می گفتم یدفعه روی پاهام کوبیدم: « شت! گول خوردم!"
آقای اف سرش رو بلند کرد و ازم پرسید چرا. با عصبانیت دندونهام رو بهم فشار دادم، «تازه یادم اومد، چنگ جیا جیا توی دوم ابتدایی به خارج منتقل شده!»
کارتهای واتر مارجین توی دوره ی چهارم دبستان معروف شده بودن!







من این دنیا رو دوست ندارم، فقط تو رو دوست دارمWhere stories live. Discover now