چپتر8 پارت2 این همون چیزیِ که وقتی با یه مرد جدی دعوا می کنی، احساس می کنی

17 6 0
                                    


صحنه ی هفتم
این روزا من حتی نمی تونم با آقای اف بجنگم، چون اون می تونه اکثر مواقع با یه جمله دهن منو ببنده. وقتی آقای اف تصمیم می گیره شایسته باشه، خیلی باوقار و سختگیر میشه. بنابراین، کسایی که با اون آشنا نیستن، اغلب نظرشون در موردش اینجوریه: جدی، دقیق و ریزبین
هر بار که کسی این حرف رو می زنه، من دلم می خواد یقه ی اونو بگیرم و بگم: شما گول اونو خوردید!!!
این آقا توی نوک انگشتاش تکنیک های بازی داره و زبون مسمومش شبیه رادیوییِ که مونولوگ بیرون میده.
یه دوره زمانی  وجود  داشت  که  اون  مجبور  بود هر  روز  اضافه کاری  کنه  و  فقط  می تونست ساعت 2 شب به خونه برگرده. من به  آقای  اف  گفتم: «با اینکه  فقط حقوق یه کشاورز رو می گیری، اما مثل مدیر عامل شرکت کار می کنی.»
اون روی مبل خوابید و در حالی که داشت کرواتشو روی سرم میذاشت گفت، «دختر خوبی باش و بهم کمک کن و یه کاسه نودل درست کن.»
من گفتم، «تو هنوز مدیرعامل نشدی، اما از قبل رفتارت مثل مدیر عاملاست.»
اون فورا جواب داد، «من مدیر عامل نیستم (دونگ شی ژانگ)، من یه رئیس نافرمانم (بو دونگ شی ژانگ).(به خاطر تلفظ مشابه با کلمات بازی کرده.)

صحنه ی هشتم
ما قرار بود توی عروسی یه همکار شرکت کنیم. قبل از اینکه از در خارج بشم، درگیر یه جنگ داخلی برای پوشیدن لباس بودم.
«در مورد این یکی چی؟»
«خیلی کوتاهه، یه چیزی بپوش که زانوهاتو بپوشونه.»
«این یکی چه طور؟»
«رنگش خوب نیست.»
«پس من اون لباس مشکیِ که دوست داری رو می پوشم.»
«تو می خوای بری عروسی....»
«خب، پس این یکی چی؟»
«خوبه. اما اگه خیلی جذاب باشی، عروس ناراحت نمیشه؟»
«پس دوباره برمی گردم سر همون لباس اول.»
وقتی که برای عوض کردن لباس به توالت رفتم، شنیدم که اون بیرون آه بلندی کشید، «من فقط نمی تونم درک کنم که چرا مردا انرژی صرف می کنن تا دنبال یه زن خارج از خونه برگردن. داشتن یکیش هم به اندازه ی کافی دردسر داره.»
چی؟ به نظرت دقیقاً کی دردسرسازه ؟!؟

صحنه ی نهم
دوستم یه فالگیر می شناخت که به خاطر دقت فوق العاده اش مشهور بود. فالگیر به تاریخ تولد من نگاه کرد و بهم هشدار داد که از هیچ لوازم جانبی یشمی استفاده نکنم. در عوض، من باید «نزدیک آب طلا بپوشم.»
با اینکه من جمله ی «طلا نزدیک آب» رو نفهمیدم، اما در مورد مشخص کردن احمق بودن خودم خیلی خجالتی بودم و تصمیم گرفتم به جای  اون  مخفیانه  از هائو وو یی بپرسم.
«دقیقاً طلا نزدیک آب چیه؟»
هائو ووی: «دختر، نمی دونی چطوری نشونه ها رو اضافه کنی!؟ نزدیک آب، طلا بپوش! چیزی که فالگیر می گه اینه که از پنج عنصر، کمبود آب داری!»
من فورا فهمیدم.
شخص خاصی از کنارم با تمسخر خندید، «این دقیق نیست، از بین پنج عنصر تو به وضوح عقل نداری.»
منطقی به نظر میاد!

صحنه ی دهم
اخیراً، از یه مورد شدید ریزش مو رنج می بردم. در حالی که کف اتاقو جارو می کردم، با ابراز تاسف گفتم: «آه، شنیدم که توی آمریکا زن و شوهری بودن که از هم جدا شدن، چون شوهرش نمی تونست پر از مو بودن خونه رو تحمل کنه. تو به خاطر این طلاقم نمیدی، مگه نه؟
اون گفت، «نگران نباش حتی اگه من بخوام طلاقتم بدم، دلیلش فقط این نیست.»
من: «...»
وقتی به آینه نگاه کردم، متوجه شدم که فرق وسطم اونقدر کچله که می تونه به عنوان یه مسیر مسابقه ی اتومبیلرانی استفاده بشه. فورا برای تغییر مدل  مو  به آرایشگاه رفتم. با تبدیل شدن فرق وسط به فرق کج، به خونه برگشتم  تا  موهای  جدیدم رو به آقای اف نشون بدم.
«نگاه کن! این خیلی بهتر نیست؟»
نگاهی بهم انداخت.
«بله، خیلی زود دوتا مسیر مسابقه اتومبیلرانی روی سرت خواهی داشت.»
اون همیشه می تونه یه راهی برای تحریک اعصابم پیدا کنه، تنها دلیلی که تا امروز زنده  مونده اینه که من خیلی مهربونم!

من این دنیا رو دوست ندارم، فقط تو رو دوست دارمWhere stories live. Discover now