چپتر6"طول عمر یه شخص طولانیِ پس باید اونو با یه فرد جالب بگذرونه "

16 7 0
                                    

صحنه ی اول
زمستان سال گذشته، به طرز عجیبی دچار یه التهاب پوستی شدم.
بیمارستان یه دسته دارو برای من تجویز کرد و دکتر به من دستور داد رژیممو رعایت کنم من اجازه نداشتم غذاهای دریایی بخورم، من نمی تونستم شیر بخورم، من نمی تونستم تخم مرغ بخورم، مجاز به خوردن گوشت گاو و گوشت گوسفند، و خوردن غذای تند نبودم و...
بلافاصله احساس کردم که دیگه زندگی برام معنی نداره.
زندگی دیگه چه فایده ای داشت؟ به هر حال، هدف اصلی زندگی توی این دنیا غذا خوردنه.
اون با نگاه خیره به من گفت: «می تونی جاه طلبی های بیشتری توی زندگی داشته باشی؟» تحت نظارت آقای اف، خونه ی ما قطعاً واجد شرایط جایزه خونه ی دوستار محیط زیست بود. میز پر شده بود از انواع ظروف سبزیجات، و من اینقدر غذای سبز خوردم تا اینکه خط دیدم کاملا سبز شد. اون دلش به حالم سوخت و بلاخره تسلیم شد و اجازه داد کمی گوشت بخورم.
اون شب، اون یه بشقاب گوشت خوشمزه درست کرد، وقتی داشتم گوشت می خوردم اونقدر تحت تاثیر قرار گرفتم که تقریبا داشتم گریه می کردم. من با جدیت به اون گفتم: «احساس می کنم تنها چیزی که باعث می شه مردم زمان نگاه بهش احساس خوشبختی کنن یه بشقاب گوشته.»

بلاخره، من موفق شدم بعد از گذشت یه زمستون کامل خوب بشم. چون زخم هام رو خارونده بودم جاشون روی پاهام مونده بود. وقتی تابستون شلوارک کوتاه پوشیدم، دوستام متوجه جای زخم شدن و از چیزی که اتفاق افتاده بود پرس و جو می کردن.
نگاهی به آقای اف انداختم و با لحن رقت انگیزی به اونها گفتم: «چون مطیع نبودم، با خشونت خونگی مجازات شدم.»
اون لحظه ای مبهوت شده بود قبل از اینکه صورتش رو صاف کنه و جواب بده، «مگه من بهت هشدار ندادم که به کسی نگی؟ وقتی رسیدیم خونه، مجازاتت می کنم.»
هههههه من نتونستم خندمو نگه دارم و بلافاصله از خنده ترکیدم.







صحنه ی دوم
روزی که من و آقای اف مراسم ازدواجمون رو برگزار کردیم، اون مجبور شد الکل زیادی بنوشه، دلیل اصلی این کار این بود که مرتباً منو از شر نوشیدنی های زیاد محافظت می کرد. در نتیجه، اون مجبور شد همه نوشیدنی هایی رو که در اصل برای من بود، بنوشه.
وقتی به سلامتی هم نوشیدیم، دستمو خیلی محکم گرفت. بهش خندیدم و پرسیدم نگران اینی که فرار کنم.
اون سرشو به طور جدی تکون داد و بهم گفت البته که نگرانه چون بلاخره "گرفتن من" برای اون آسون نبوده. من به اون گفتم نگران نباش چون من فرار نمی کنم، مگه اینکه جای چو بیاد ازدواجو متوقف کنه.
بعدا، وقتی که این پسر زیادی نوشیده بود، تصویر یخی اون کاملاً تغییر کرد. اون با یه لیوان الکل توی دستش گفت: «من امروز فوق العاده خوشحالم... کسی می تونه بهم کمک کنه چند کلمه ای رو منتقل کنم؟ من از جولین تسای و پتی هو(دوست دخترای جای چو) خیلی سپاسگزارم، شما دو نفر باید از یه رابطه ی خیلی خوب با جای چو لذت ببرید...»
افرادی که کنارش نشسته بودن، از جمله من، از خنده ترکیدیم.

من این دنیا رو دوست ندارم، فقط تو رو دوست دارمOnde histórias criam vida. Descubra agora