💭 زمان حال💭
🌼 سهون 🌼
با صدای تقه ای که به درب اتاق کارم خورد نگاهمو از صفحه مانیتور پر از نمودار جدا کردم و گفتم:
- بفرمایید داخلسوهو بدنشو تا نیمه داخل اتاق کرد و گفت :
- رییس اومدنعینک مطالعمو برداشتم
- کی رسیدن ؟- نمیدونم اما منشی جانگ همه رو برای جلسه به اتاق کنفراس احضار کرده
از جام بلند شدم و با برداشتم برگه های نتایج اجلاس ، لپتاب و البته عینکم به دنبال سوهو به طرف آسانسور رفتم
جلسه با حضور همه ی مدیران ارشد برگذار شد و همگی خلاصه ای از روند کاری شرکت در ماه آگوستو شرح دادن
آخرین نفر من بودم که نتیجه ی سفر کاری به چینو برای حُضار توضیح دادم
بعد از اتمام گزارشات مدیران ، پدر ازم خواست کنارش بشینم و شروع کرد
- این ماه تونستیم روند رو به رشد سهام شرکتو حفظ کنیم
(همزمان اسلایدای مربوط به بازارهای بورس روی نمایشگر سالن نشون داده میشدن )وقتی نمودار شرکت وانگ روی صفحه اومد پدر بعد مکث کوتاهی ادامه داد
- شرکت وانگ برای جبران خسارت ما تا اوایل اُکتبر مهلت خواسته ، درحال حاضر لغو قرارداد ضرر زیادی رو به شرکت وارد میکنه
همه با تعجب به همدیگه نگاه میکردن
- تصمیم هئیت مدیره صبر کردن تا مهلت توافق شده با شرکت وانگه ، همه چیز طبق برنامه ریزی انجام میشه و روال کار تغییری نخواهد کرد
کمی بعد پدر با گفتن جمله ی همگی میتونن سرکارشون برگردن پچپچهای پیچیده تو سالن کنفرانسو خاتمه داد
لپ تاپو برداشتم و خواستم مثل بقیه سالنو ترک کنم که صدای منشی جانگ به نشستن دعوتم کرد
- مدیر عامل اوه ، رییس با شما صحبتی دارن
و بلافاصله سالونو ترک کردبا خالی شدن سالن صندلی رو به روی پدر رو برای نشستن انتخاب کردم و گفتم :
- فرصت نشد بپرسم ، احوالتون چطوره ، سلامت هستین ؟سرشو به آرومی تکون داد و گفت :
- همه چیز سر جاشه ، نتونستی درباره ی همکاری با اون شرکت چینی کاری بکنی ؟- متاسفانه شرایط مارو قبول نمیکنن ،شاید باید خودتون مستقیما وارد مذاکره بشی
نمایشگر پشت سرمونو خاموش کرد و همزمان چراغها، سالن رو کاملا روشن کردن ، به چشمام خیره شد و پرسید
- اوضاع جونگین چطوره ؟ شنیدم دیروز برای ویزیت رفته بودین ؟
این سوال کاملا قابل پیش بینی بود پدر با رییس بیمارستان گانگنام آشنایی نزدیکی داشت و البته هیچ چیز درباره زندگی من و جونگین از چشمهای تیزبین عمو و پدر دور نمی موند
DU LIEST GERADE
Swear to Love and Sin 💔 Season 1 💔
Fanfiction📜 مقدمه 📜 تقدیم به تو ... کوچولوی دوس داشتنی من ! روزی این دفتر به تو میرسه میخوام برای یک بارهم که شده برگه هایی که لمس کردم دستای حالا بزرگ شده ی تو رو حس کنن شاید عشقی که از روز اول نگاهمو به برق خیره کننده ی چشمات پیوند زد میون این کاغذا جرقه...