تمام مسیر در سکوت طی شد. سانگ لان، ییبو و ژان هر کدام درفکری غرق بودند. اگرچه ژان نمی خواست تا سانگ لان او را به خانه برساند اما با اصرار او و ییبو راضی به دادن آدرس شد. وقتی جلوی در خانه رسیدند هر دو همراه برای خداحافظی پیاده شدند. ژان پس از تشکر و خداحافظی از آنها جدا شد، با لب و لوچه ای آویزان، آرام آرام پله ها را طی می کرد. سایه ای را بالای سرش احساس کرد . با دیدن ژویی که در سرمای زمستان با رکابی و شلوار خانه ای نخی گشادی منتظرش بود یکه خورد.اگر ژویی دستش را نمی گرفت از پله ها پرت می شد. او طوری دست ژان را با فشار کشید که پسر جوان با سرعت با طی کردن پله ی آخر در آغوش ژویی افتاد. دستان ژویی پشت ژان حلقه شده بود. ژان هنوز از این اتفاق متعجب بود که ژویی شانه اش را بر شانه ی ژان قرار داد و آرام با لحنی کودکانه که برای دوست او تازگی داشت گفت:"کجا بودی ژان ژان؟ چقدر دیر کردی؟ "
پسر جوان قصد داشت تا خودش را از آغوش او بیرون بیاورد که با اولین تقلا دوستش او را محکمتر در آغوش گرفت. ژان پرسید:"ژویی؟ چته؟ چیزی شده؟"
مرد جوان هیچ تغییری در وضعیت خود ایجاد نکرد و جوابداد:"نه، فقط یکم خسته ام، سردمم هست، اینجا منتظرت بودم سردم شد"
همخانه ایش گفت:"خوب احمق یه چی میپوشیدی، فک کردی اول تابستونه این ریختی اومدی بیرون؟"ژویی با لحنی لوس پاسخ داد:"تنبلیم میومد، پس منتظرت موندم، ژانی؟ ژان ژان؟ اونا کی بودن؟ ازشون خوشم نیومد..."
ژان در همین چند دقیقه متوجه ی بدن سرد دوستش شده بود.همچنین در لحن عجیب او، رگه هایی از حسادت را نیز دیده بود، لبخند ملیحی زد و کتش را دور بدن او کشاند و گفت:" همونایی که امشب مهمونم کردن، بهت که گفتم. بریم تو بقیه اشو خونه واست تعریف میکنم. مریض میشی" ژویانگ علاقه ای نداشت که ازآغوش گرم ژان بیرون بیاید با تنبلی و همان قیافه ی آویزان از او جدا شد و درحالیکه دمپایی پلاستیکی اش را به زمین می کشید به سمت در خانه حرکت کرد. ژان نیزبا لبخند خرگوشی پشت او حرکت کرد.
اما کمی پایین تر در کوچه، زیر تیر برق مردی در حالیکه سیگاری روشن می کرد و به آن دو خیره شده بود، پوزخندی بر لب داشت. کمی عکسهای دوربینش را بالا پایین کرد. سیگار نیمه تمامش را زیر پایش له کرد. سوار بر موتوراز آنجا دور شد. او باید فردا صبح زود، نتیجه تحقیقاتش را به همراه عکسها به رییس جیانگ چنگ می رساند.
**هتل سان ورد**
امکان نداشت که کارکنان و مدیریت هتل سان ورد پکن، جیانگچنگ مدیر جوان شرکت AYA را نشناسند. همیشه برای مهمانی ها یا سمینارها و کنفرانس های شرکت این هتل میزبان شرکت جیانگ و مهمانانشان بود. اما دیدن مدیر جوان آن موقع شب با لباسی متفاوت و نامنظم در حالیکه مردی مست را با خود داشت، آنها را بسیار متعجب ساخت.
BẠN ĐANG ĐỌC
GRAY خاکستری (ییژان)
Bí ẩn / Giật gânداستان آشنایی ییبو با جوانی به نام ژان که گذشته ای نا معلوم دارد وسرنوشت بازی دیگری برای آنها در . .نظر گرفته است. روایت دیگری از آنتیمد ❖نویسنده: @suzilv ❖ این داستان کاملا ساختگی است. هیچ کدام از اتفاقات موجود در این داستان واقعی نیست. این کاملاً...