20- کمک

467 115 20
                                    


** شرکت وانگ**

"آآآمم.... آقای وانگ؟ لیو وانگ؟" لیو با کمی تردید به شماره ی ثبت شده روی صفحه ی گوشیش نگاهی انداخت، معلوم بود تماس از تلفن عمومی باجه های بیرون شهری است. پس از مکث کوتاهی جواب داد:"بله و شما؟"

صدای تردد خودروها و خش خشی که می آمد کلماتی که از آن طرف خط می آمد را ناواضح می کرد:"الو... الووو...آقای وانگ من باید ببینمتون، من اطلاعاتی درباره ی مادرتون دارم که باید بهتون بدم، میشنوین؟ ..من زمان دیدار وآدرس و براتون پیامک می کنم"

لیو شوکه به صدای بوقه ممتد تلفنش گوش میداد. اشک درچشمانش جمع شده بود. او کمی قبل تر با دلهره از گفته های فرد ناشناس از روی صندلی برخاسته، کنار پنجره اتاقش رفته بود. پس از قطع شدن تماس، پشت میزش برگشت و درحالیکه خیره به نقطه ای نگاه میکرد اشکی سرد از چشمانش جاری شد. پیامکی از شماره ناشناس آمد. زمان دو روز دیگر، آدرس مکانی خارج از شهر بود.

با شماره تماس گرفت اما خاموش بود. تا دو روز دیگر باید صبرمی کرد.

** دانشگاه پکن**

حیاط دانشگاه و ورودی خوابگاه های دانشجویی شلوغ بود. هفته ی دیگر شروع تعطیلات سال نوی چینی بود. ژان در حالیکه به درختی تکیه داده بود به خانواده هایی که به دنبال فرزندانشان آمده بودند نگاه می کرد. هر سال این زمان دلتنگ بود، دیگر یادش نمی آمد دلیلش خلاء حضور چه کسانی است فقط بی قرار و بی تاب می شد، انگار سالها منتظر آمدن کسی است. در افکار خالی و پوچش غرق بود که صدای قدمهایی که دون دوان به سمتش نزدیک می شد او را به خود آورد. وقتی برگشت پسرکی موخرمایی را دید که با او نزدیک شده، دست راستش را به زانوانش تکیه داده و با دست دیگر به سینه اش میکوبد تا نفسش بالا بیاید.

ژان تکیه اش را از درخت گرفت و به سمت او رفت، با لبخندی آمیخته به تعجب گفت: "ییبو؟ چه خبره؟ چرا اینطوری میدویی؟ "

ییبو با دلخوری و کمی عصبانیت به پسر روبه رویش خیره شد:"فکرمیکنی تقصیر کیه؟ جواب تماس و پیامم و ندادی، نگران شدم. از دیروز هرچی خواستم پیدات کنم کلا نبودی، صبحم جلو ایستگاه اتوبوس منتظرت بودم نیومدی، نگران شد..."

ژان به میان حرفهایش پرید، دستانش را بر شانه های او ستون کرد و گفت:" دیشب یکم سرم گرم بود یادم رفت جواب بدم. ببخش، کوتاهی از من بود. امروز صبح با ژویی اومدم. با موتورش منو رسوند. هومم...بازم ببخشید. اما ییبوما دو تا مرد گنده ایم. این همه نگرانی ندارررررهههه. باور کن من همیشه حالم خوبم.هپی فرندز رو دیدی؟ من مثل اونا خمیری ام اتفاقی واسم نمیفته"

GRAY خاکستری (ییژان)Onde histórias criam vida. Descubra agora