22- بیراهه

397 109 5
                                    


ژویانگ می دانست که دفتر مرکزی شرکت AYA، شرکتی که در آن کار میکند، کجاست. پس از رساندن ژان به دانشگاه به سمت دفتر مرکزی برای دیدن جیانگ چنگ حرکت کرد. ساختمانی 20 طبقه ی بزرگ تمام شیشه ای، همه ی کارکنان کارت ورود داشتند. ورودی شرکت خودش را به منشی معرفی کرد،بعد از هماهنگی با منشی رییس، او وارد دفتر رییس در طبقه بیستم شد.

جیانگ چنگ با دیدنش از پشت میز بلند شد و در حالیکه پوزخندی بر لبانش نقش بسته و دستانش را در جیبش فرو برده بود به سمت او رفت. به ژویانگ اشاره کرد تا بر مبل مقابل او بنشیند.

آغاز کننده صحبت رییس جیانگ بود، او با چهار انگشتش به پیشانیش ضربه ای زد و با چهره ای کلافه پرسید:"خوب؟ آقای ... اوه ببخش اسمتویادم رفت. چی بود؟"

ژویانگ که نقشه ی زیرکانه ی چنگ را دریافته بود با پوزخندیجواب داد:" اگه بگم یادتون میاد؟ شاید الکی بگم؟"

چنگ دندانهایش را بر هم سایید و گفت:" اگه میخواستی دروغ بگی، امروزو نباید میومدی! اما از اونجا که اومدی منم به حرفات اعتماد میکنم،البته چاره ای هم ندارم"
ژویانگ با ابروهایی بالا برده و نگاهی مملو از حس بیزاری، به او خیره شد و پاسخداد:" لی ژان، ژان بهم بگین راحت ترم، راستی آقای وانگ چطورن؟"
جیانگ جوان در سکوت به او خیره شد و پس از پنج دقیقه مکث گفت:" خوبه... قهوه یا چای؟ میخوام بگم بیارن، احتمالا حرفمون طول بکشه."

ژویی با بی حوصلگی چای را انتخاب کرد و ادامه داد:" من نمیتونم زیاد بمونم. پس بزارید زودتر تمومش کنیم، شما میخواین بدونین من چطوری اونجا بود؟ من یه پیکم، خیلی وقتها مسیرم اونوراست. وقتی دیدم دو تا ماشین شیک وپیک با یه لکنده قراضه جلوی یه ساختمون پارک کردن و آدمهاش رفتن تو ساختمون، شک کردم. از سر کنجکاوی اومدم تو ساختمون، راجع به اون سوالتونم باید بگم بله من نمیدونم شما آدم خوبه یا بده این، واکنش طبیعیه من بود وقتی دیدم یکی داره پرت میشه از ساختمون، رفتم کمکش. در واقع من با شما کاری نداشتم و به اون مستر وانگ کمک کردم."

جیانگ چنگ به حرفهایش گوش داد و گفت:" خوب پس میشه اسم شرکتی که واسش کار میکنی رو بگی؟"

ژویی با تعجب به او نگاه کرد و بلافاصله پاسخ داد:"نه، من نمیخوام کارم درگیر شک و تردیدهای شما شه، شما فقط میتونین یه تشکر ساده ازم بکنین اگر نه، مزاحمم نشین"
چنگ با عصبانیت به او حمله کرد. یقه ی ژویی را در دستانش گرفته و او را از روی مبل بلند کرد، فریاد زد:"تو فکر کردی من اینقدر احمقم؟ بگو از کجا میدونستی؟ ها؟یا میگی یا میدمت به پلیس تا خودشون ازت حرف بکشن،پس بهتره خودت زودتر بگی از کجا میدونستی؟"

GRAY خاکستری (ییژان)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora