8- دوری
بالاخره زمانش فرا رسیده بود. بر خلاف شبهای دیگر که ساعت 10 شب خاموشی و تاریکی کل کانون را فرا می گرفت, شب اول ژانویه غرق در نور می شد. بچه ها همیشه منتظر این شب بودنداگرچه داستانهای ترسناکی هم گاها می شنیدند که تعدادی از بچه ها بعد از این شب برای همیشه از کانون غیب می شوند و دیگر بر نمی گردند.
ازعصر ماشین های شیک در مدل های مختلف از درب اصلی وارد کانون می شدند. مهمانهایی شیک پوش که خیرین و مسئولین بخش هایی از ارگان های دولتی بودند از ماشین ها پیادهشده و به داخل ساختمان و بخش ویژه ی مهمانان که در کل سال برای بچه های کانون ورودبه آن بخش ممنوع بود, راهنمایی می شدند. تعداد نگهبانی کمی بیشتر شده بود.
همهمه ی عجیبی برقرار بود. بسیاری از بچه ها در تکاپو برای اجرای برنامه هایشان بودند,نگرانی را می شد در چهره ی بیشترشان دید. قبلتر از طرف معاون رییس کانون به آنهاهشدار داده شده بود که هر بی نظمی و خرابی در اجرای برنامه تنبیهی سخت به همراه خواهد داشت.
پس از مراسم کلیسا, سخنرانی ها,خوشامدگویی ها و تبریک سال نوی میلادی, مهمانان به سمتدیگر ساختمان که همیشه بسته بود رفتند. ژان و تعدادی دیگر از بچه های تازه وارد,اولین بار بود که این محوطه از کانون را می دیدند.
سال قبل ژان به خاطر آنفلونزا از شرکت در تمام برنامه ها جا مانده بود و تعریف این قسمت های ساختمان را از دهان برخی از بچه های کانون شنیده بود.
مکانیکه از بیرون نمایی نداشت جز دیواری سنگی, سرد و خاکستری با دری بزرگ و سنگین که ازآهن ساخته شده بود و تزئینات روی در هم سرد و فلزی بود.
امافضای داخلی سالن تئاتر گرم و نورانی بود. با صندلی هایی که با شیبی ملایم به سن تئاتر می رسید و در فضایی مدور قرار داشتند. در دو طرف این فضا تا دو طبقه صندلیهایی قرار داشتند که زاویه نگاه به سمت سن بود و احتمالا جایگاه مهمانان ویژه بود.رنگ لامپها زرد و موکت سالن قرمز بود. شاید حس گرما از این رنگ آمیزی نشات میگرفت, تصویری مشابه به کلوزئوم های رومی اما در ابعادی بسیار کوچکتر.
کارکنان,گروه های تئاتر را به پشت صحنه راهنمایی کردند. همه گروه ها به ترتیب اجرا در حالآماده شدن بودند.
ژانو ژو یانگ لباسهایشان را تنشان کرده و در حال تمرین بودند.
گروههای اول و دوم اجرای نمایششان تمام شده و گروه سوم روی صحنه بودند.
ژینگ چن نفس زنان در حالیکه دانه های ریز عرق از پیشانیش سر می خوردند, خودش را به ژانو ژو یانگ رساند. آن دو به سمت او رفتند و با نگرانی نگاهش می کردند. ژینگ چن برایاینکه کمی نفس بگیرد خم شده و دستانش را بر روی زانوانش تکیه داده بود. با لبخندی کمرنگ به دو پسر مقابلش نگاه کرد. صاف ایستاد. آن دو را به سمت خودش کشاند و کمی خم شد تا هم قدشان بشود, آرام گفت: "وسط نمایش خبر آتیش سوزی پخش میشه و وقتی همه به سمت بیرون فرار می کنند شما میرید طبقه بالا و تو سرویس بهداشتی خودتونوپنهون می کنید. وقتی صدای آتش نشانی اومد شما تو سایه های حیاط حرکت می کنید و میرید آشپزخونه, از در پشتیش می تونید فرار کنید. مسیر مخالف رودخونه رو میگیرید ومیرید. یه لحظه هم نباید بایستید. فهمیدید؟"

VOCÊ ESTÁ LENDO
GRAY خاکستری (ییژان)
Mistério / Suspenseداستان آشنایی ییبو با جوانی به نام ژان که گذشته ای نا معلوم دارد وسرنوشت بازی دیگری برای آنها در . .نظر گرفته است. روایت دیگری از آنتیمد ❖نویسنده: @suzilv ❖ این داستان کاملا ساختگی است. هیچ کدام از اتفاقات موجود در این داستان واقعی نیست. این کاملاً...