🗯فلش بک 🗯
🎲 سهون 🎲
انگشتامو دور لیوانِ قهوه توی دستام محکم کردمو نگاهمو به سرامیک روشنِ کف بیمارستان دوختم
تمام خطوط سالن انتظارو حفظ شده بودم ، روزهای زیادیو اینجا برای باز شدن چشماش لحظه شماری کردم
اما اون از وقتی بیدار شده حتی یک بار هم به صورتم نگاه نکرده
با صدای بسته شدن در، لیوانو روی صندلی کناریم گذاشتمو به سمت هانا رفتم
- حالش بهتره؟
موهاشو پشت گوشش زدو سرشو به نشونه نه تکون داد
- گوشیشو آوردی ؟
- نه شارژش تموم شده ، ولی ازم شارژر نخواست
سرمو تکون دادم و گفتم :
- حتما پرستارا بهش گفتن که نمیتونه گوشی داشته باشه
- الان دیگه چه فرقی میکنه اون همه ی اخبارو توی تلویزیون اتاقش دیده
میدونه که دوست پسرِخواهرش مضنون به قتله ، حتی درباره ی همسایه ای که شهادت داده بود چند ساعت قبلِ حادثه، لو یانگو دیده که وارد آپارتمان یونا شده پرسید
پیشونی دردناکمو لمس کردم و گفتم :
- باید بیشتر حواسمو جمع میکردم تازه یک هفته است بهوش اومده ، اصلا با من صحبت نمیکنه وقتی وارد اتاقش میشم خودشو به خواب میزنه و تا حالا کلامی باهام حرف نزده، نمیدونم چرا این طور رفتار میکنه ، تو چیزی میدونی ؟
منتظر واکنشی به صورت هانا خیره مونده بودم اما هیچ اثری از تعجت توی نگاهش نبود
- منم میخواستم درباره ی موضوعی باهات صحبت کنم اوپا
با دست به ردیف صندلی ها اشاره کردمو گفتم :
- لطفا بشین هاناکنارم نشست و سرشو پایین نگه داشت
- راستش نمیدونم شنیدن این موضوع ازمن کار درستیه یا نه شایدم خودش بهت گفته باشه ، یا شاید قبلا حدس زده باشی
دستمو روی دستهای سردش گذاشتم
- هرچی هست اشکالی نداره ، با من راحت باش
آب دهنشو با صدا قورت داد و به چشمام نگاه کرد
- جونگین بهم گفته بود که درباره ی گرایشش باهات صحبت کردهسرمو تکون دادم
- اره حتی بهم گفت که سخت دلبسته ی یک پسر شده
هانا با تردید به چشمام زل زد و گفت :
اما بهت نگفته اون پسر کیه نه ؟سرمو به نشانه منفی تکون دادم
- نه چیزی در این باره نگفته چطور مگه ؟
- چند ساعت قبل از حادثه جونگین بهم زنگ زد و گفت داره مییاد دانشگاه تا ببینتت، گفت جلوی دانشگاه منتظر میمونه تا ساعت پنج که کلاست تموم میشه میخواست درباره ی اون پسر باهات صحبت کنه
YOU ARE READING
Swear to Love and Sin ♠ Season 2 ♠
Fanfiction🎲 مقدمه 🎲 باورم نمیشه که دارم خطاب به تو نامه مینویسم ... هنوزم آوردن اسمت برام دردناکه نمیتونم این فکرو که اگه تو و برادرت وارد زندگیمون نمیشدین تو این فرصت کوتاه چه سرنوشت شیرینی در انتظارمون بودو از ذهنم دور کنم در نهایت هیچ چیز مثل رویاهام نش...