🗯 زمان حال 🗯
♣ لوهان ♣
روی صندلی سالن اصلی بیمارستان رو به روی بکهیون نشستم
سرشو بالا آورد و به چشمهام نگاه کرد
انعکاس غریبی توی مردمک هاش موج میزد
میون آرامش نگاهش دیگه اثری از شیطنت سالهای گذشته نمیدیدم
انگار اون هم مثل همه ی ما چیزی رو تو گذشته جا گذاشته بود ، روزگار حتی اثر لبخند و شادی اون دوران رو از چهره هامون پاک کرده بود
سرمو پایین انداختم و با صدایی گرفته گفتم:
- خیلی خوشحالم که سالمو سلامت میبینمت
- بابت اون روز جلوی دانشگاه ، من واقعا متاسفم بکهیوندستمو از روی میز لمس کرد و همینطور که سرشو تکون میداد گفت :
- من هیچ کسی رو مقصر اون تصادف نمیدونم ، اشتباه خودم بود ، نباید بی مهابا میپریدم وسط خیابون
بعد از چند لحظه سکوت پرسید
- اوضاعت چطوره؟ زندگی به عنوان یک ستاره باید سخت باشه
لبهام با لبخند تلخی از هم باز شد
- شهرت با خودش انزوا مییاره ، از وقتی از دانشگاه رفتم زندگیم توی کار خلاصه شده همه فکر میکنن داشتن این همه طرفدارکه مشتاقانه هر لحظه از زندگیت رو دنبال میکنن خیلی جذابه
-اما باید بگم همه چیز به همینجا ختم نمیشه ، گاهی وقت ها به شدت دلم برای روزهایی که آزادانه توی خیابون راه میرفتم تنگ میشه
نگاهمو به اطراف چرخوندم و ادامه دادم :
- حالا حتی وقت دیدار با دوست های قدیمیم هم باید نگاهم منتظر فلاش دوربین یه خبرنگار باشه
- انگار هر لحظه ی زندگیم روی پرده سینما نمایش داده میشه و من پیوسته دارم قضاوت میشم
با دقت به حرفهام گوش کرد و بعد از تموم شدنش گفت :
- اخبار ملاقاتت از سهون رو توی سایت های خبری دیدم ، این که هم دانشگاهی بودین برای خیلی از مردم جالب بوده
- این تمام چیزیه که میتونم به بقیه نشون بدم
خش توی صدام باعث شد لیوان آب روی میز رو به سمتم هل بده- اما این تمام واقعیت نیست درسته ؟
چونم از شدت بغض میلرزید
- تو اشتباه نکردی لوهان ، اگر روزی من هم بین بودن با کسی که دوسش دارم و زندگی برادرم مجبور به انتخاب میشدم دقیقا همین جا می ایستادم که تو هستی
لیوان رو بین دستهام گرفتم و سر کشیدم
- جدایی از سهون دردی داره که هر روز تجدید میشه
من هیچ وقت نمیتونم حسرت چیزی که از دست دادم رو از یاد ببرم ، اما از انتخابم پشیمون نیستم
YOU ARE READING
Swear to Love and Sin ♠ Season 2 ♠
Fanfiction🎲 مقدمه 🎲 باورم نمیشه که دارم خطاب به تو نامه مینویسم ... هنوزم آوردن اسمت برام دردناکه نمیتونم این فکرو که اگه تو و برادرت وارد زندگیمون نمیشدین تو این فرصت کوتاه چه سرنوشت شیرینی در انتظارمون بودو از ذهنم دور کنم در نهایت هیچ چیز مثل رویاهام نش...