🗯 فلش بک 🗯
🎲سهون 🎲
با تحسین به میز رنگانگ شام نگاه کردم و از زن عمو به خاطر سلیقش در انتخاب غذا تشکر کردم
همینطور که فنجون قهوه رو سَر میکشیدم یک چشمم به ساعت بزرگ روی دیوار بود
پدرم کمی به سمتم خم شد و پرسید :
- جونگین کی میرسه شام داره سرد میشه
به عمو نگاه کردم که سرش گرم صحبت با خانم کیم بود
- الان دوباره باهاش تماس میگیرم
هنوز دستم اسمشو روی صفحه گوشیم لمس نکرده بود که صدای ماشینشو شنیدم
چند لحظه بعد با یه شلوار لی آبی روشن و هودی نازک صورتی در حالی که از سرما دستاشو جمع کرده بود وارد شد
زن عمو با محبت در آغوشش گرفت و بعد از احوالپرسی مختصری با پدر و عمو کنار من نشست
دستمو پشتش کشیدمو پرسیدم
- چرا لباس گرمتری نپوشیدی؟ دیگه پاییز شده
کولشو از روی شونش برداشتو گفت :
- صبح که رفتم دانشگاه هوا زیاد سرد نبود تازه یک ساعته بارون گرفته در ضمن من یه ماشین دارم که سیستم گرمایشی عالی داره
هنوز از فکر سرمای دستاش بیرون نیومده بودم که خانم کیم همه رو برای صرف شام به سمت چپ سالن دعوت کرد
بعد از شام کنار عمو و پدر نشسته بودم و بحث درباره کنفراس اقتصادی دو روز آینده در چین بالا گرفته
بودهمه ی حواسم پی جونگین بود که کی از اتاقش خارج میشه میترسیدم صدامونو بشنوه
درست لحظه ای که عمو در جواب مخالفت پدرم با جدیت رو به من کرد و گفت تو مدیر عامل آریوس هستی و باید شخصا به چین بری
جونگین از پله ها پایین اومد و شد اون چیزی که نباید میشدبالای سرم ایستاد و با اخم خطاب به عمو گفت:
- پدر شما گفتین که سهون لازم نیست شخصا به سفرهای کاری بره ، اما این چندمین سفریه که داره بعد عروسی میره
عمو با عصبانیت سرشو بالا آورد
- پسره گستاخ تو میخوای مدیریت کردن کمپانی خودمو به من یاد بدی ، سهون مدیرعامله معلومه که اون باید برای یه همچین اجلاس مهمی توی چین باشه
قبل از این که جونگین یک قدم به جلو برداره پدرم دستشو گرف و مانع حرکتش شد
جونگین سر جاش ایستاد و رو به پدرم گفت :
- عمو شما بهتر از هر کسی میدونین که سهون چرا نباید به این سفر بره
بلافاصله از جام بلند شدم و پیش از این که مجبور بشیم سوالای بی پایان عمو رو جواب بدیم بحث رو خاتمه دادم
YOU ARE READING
Swear to Love and Sin ♠ Season 2 ♠
Fanfiction🎲 مقدمه 🎲 باورم نمیشه که دارم خطاب به تو نامه مینویسم ... هنوزم آوردن اسمت برام دردناکه نمیتونم این فکرو که اگه تو و برادرت وارد زندگیمون نمیشدین تو این فرصت کوتاه چه سرنوشت شیرینی در انتظارمون بودو از ذهنم دور کنم در نهایت هیچ چیز مثل رویاهام نش...