🗯 زمان حال🗯
♠جونگین ♠
با بی حالی سرمو از بالشت جدا کردم و چشم بندم رو برداشتم ساعت ده صبح بود
تلفن همراهم رو نگاه کردم یک پیام از طرف سوهو اومده بود
" سهون دو ساعت پیش به اتاقش توی بخش منتقل شد میتونی ببینیش "
پتو رو کنار زدم و مستقیم به سمت حمام رفتم
کمتر از نیم ساعت بعد حاضرو آماده جلوی در بودم که مادرم صدام زد
- کجا میری جونگین ، هنوز حالت خوب نشده؟
به سمتش برگشتم و جواب دادم
- سهونو اوردن توی بخش، میرم پیشش
خودشو به من رسوند دستمو گرفت و دوباره متوقفم کرد
- قرص صبحتو خوردی ؟
با حواس پرتی سر تکون دادم ، به سمت اُپن آشپزخونه رفتم و از توی باکس مخصوص داروها قرص کرمی رنگ رو برداشتم
بطری آب معدنی رو از یخچال بیرون آوردم که گفت :
- صبحانه نخورده قرص میخوری !؟دستشو روی شونم گذاشت و مجبورم کرد روی صندلی بشینم نگاهم به میز صبحانه بود اما تمام فکرم توی بیمارستان و پیش سهون بود
با فشار آروم دست مادرم روی شونم سرمو بالا گرفتم و نگاهش کردم
- پسرم ، سهون حالش خوبه حالا که به بخش منتقل شده جای نگرانی نیست ، صبحانتو بخور عصری با هم میریم دیدنش
دست مادرم رو از روی شونم برداشتم و خیره به چشماش گفتم :
- من عاشقشم مامان چرا نمیخواین قبول کنین ؟
- این بیماری هم مثل همه ی موانع دیگه نمیتونه بین ما فاصله ای بندازه ،تمام این سالها حتی یک لحظه عشق سهون از قلبم بیرون نرفته ، من نمیتونم دور ازش دووم بیارم مامان ، حسی که شما هیچ وقت درکش نکردین
قرصو توی دهانم گذاشتمو با آب قورت دادم ، از جام بلند شدم و بدون خداحافظی خونه رو ترک کردم
مسیر پارکینگ بیمارستان تا طبقه پنجم رو با استرس طی کردم و تا رسیدن به اتاقش دویدم
اولش منو ندید پشت به من روی تخت نشسته بود و با سوهو صحبت میکرد
بهش نزدیک شدم ، دستمو توی موهاش کشیدم
همزمان با بلند شدن سهون و برگشتنش به سمتم سوهو کمی اَزمون فاصله گرفت
دستامو دورش پیچیدم و به اشکهای پشت پلک موندم اجازه ی باریدن دادم
تنمو محکم توی آغوشش فشرد و لبهاشو روی پیشونیم چفت کرد
بغض داشت خفم میکرد
سهون هنوز داشت پیشونیمو میبوسید که سوهو با عذر خواهی ساده ای از اتاق بیرون رفت
VOCÊ ESTÁ LENDO
Swear to Love and Sin ♠ Season 2 ♠
Fanfic🎲 مقدمه 🎲 باورم نمیشه که دارم خطاب به تو نامه مینویسم ... هنوزم آوردن اسمت برام دردناکه نمیتونم این فکرو که اگه تو و برادرت وارد زندگیمون نمیشدین تو این فرصت کوتاه چه سرنوشت شیرینی در انتظارمون بودو از ذهنم دور کنم در نهایت هیچ چیز مثل رویاهام نش...