part 3

6.7K 826 56
                                    

امروز قرار بود آقای کیم و خانوادش بیان خونمون
من تابه حال اون و خانوادش رو ندیدم
ولی نمیدونم چرا یک حسی بهم میگه یک بار اون ها رو دیدم
انگار دیوونه شدم ( نه عزیزم 😂)

چان : بچه ها حاضر شدین بیاین پایین

کوک : اومدیم

رفتیم پایین که گوشی ددی زنگ خورد

چان : الو سلام

......
چان : باشه

خدمتکار رف در رو باز کرد و خانواده کیم اومدن تو

وای نه اون پسر عوضیه اینجا چی میکرد

نکنه اون پسر کیم بود
آره پس اگه نبود اینجا چی میکرد

واییی نه

چان : کوک پسرم
باصدای ددی به خودم اومدم

دیدم پسره تهیونگ داره با نیشخند نگام میکنه

یه پسره دیگه هم بود که به فیلیکس زل
زده بود

اون هم حتما داداششه دیگه

رفتیم تو پذیرایی نشستیم

چان : خوش اومدین آقای کیم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


چان : خوش اومدین آقای کیم

کریس : ممنونم

خدمتکار وسایل پذیرایی رو آورد و از همه پذیرایی کرد

چان : خب کوک و فیلیکس تهیونگ و هیونجین دو ببرین و اتاقاتون رو بهشون نشون بدین

( ولی دلیل اینکه اینها برن یه چیز دیگس )

ته : حتما منم خیلی خوشحال میشم 
و به حال کوک یه نیشخند زد

هیوجین  : آره بهتر باهم آشنا میشیم

نویسنده

رفتن بالا و همشون رفتن تو اتاق کوک

ته : خب کوک پس تو همون دانش آموز جدیدی

کوک : نگو که نمیدونستی

ته : خب حتما توهم هویت منو میدونستی
کوک  : نه نه اصلا چون برام مهم نیس

هیو : فیلیکس
فیلیکس  : بله

هیو  : دوست دارم اتاقت رو ببینم میشه ؟

فیلیکس : باشه بریم

تهیونگ خوشحال رفت کنار کوک روی تخت

دستش رو روی لپ کوک کشید

کوک : چی کار میکنی

تهیونگ دستش رو زیر پیرهن کوک برد و سینش رو آروم  فشار داد

کوک : یااا پسره ی عوضیه منحرف این چه کاریه

ته : من که کاری نکردم
کوک : حق داری آدم اینقدر منحرف که به این چیزا نمیگه کار

کوک : فاک یو
ته یکدفعه سمتش حجوم برد و روش خیمه زد

ته : ولی اینجا انگار یکی دیگه اس که قراره به فاک بره

کوک : ولم کن

ته ولش کرد

کوک : سگ تو روحت

ته : من هر کاری رو بخوام انجام میدم بیبی

کوک : خب شاید همون کار رو من با تو کردم هوم ؟
کوک دستش رو سمت باسن ته برو و چنگش زد 
کوک : ارزش یک بار به فاک دادنو داره

ته : پاشو بریم جلو آینه 

پاشدن رفتن جلو آینه

کوک هیکل ته رو که دید حسودیش شد

ته : هنوزم میخای به فاکم بدی

کوک : شاید

ته سر کوک رو به خودش نزدیک کرد و کوک شروع کرد به تقلا کردن ولی نمی تونست سرش رو عقب بیاره

ته : تو حتی نمیتونی سرت رو عقب ببری بعد
و شروع کرد به خندیدن

صدای در اومد

بک : بچه ها بیاین شام
معلومه خیلی باهم صمیمی شدین

ته : بله همینطوره

○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○

سلام بر شما

یه مدت که آپ نکردم امتحان داشتم

پارت 3  برای شما جون دل ها

Angry BabyWhere stories live. Discover now