کوکساعت شروع کرد به زنگ زدن
کوک : اَه سگ توش
بلند شدم ساعت رو خاموش کردم سریع لباس هامو پوشیدم رفتم
صورتمو شستم
رفتم ببینم فیلیکس بیدار شده یا نه دیدم داره خواب هفت پادشاه میبینهکوک : فییییییییییییلیییییییکسسسسسس
فیلیکس با شتاب بلند شد و منو دید
کوک : پاشو لباساتو بپوش دست و صورتت رو بشور بریم پایین یه چیزی کوفت کنیم
رفتم هیونجین رو بیدار کنم
تکونش دادم
هیون : برو اون ور عوضی تا به فاکت ندادم
اون چشماش بسته بود
نمیدونستم من کیم بعد میخواست به فاکم بده
کوک : یااااا پسره یه عوضی دیوص پاشو وگرنه خودم به فاک میدددددددددددمممممم
هیونجین چشماش باز کرد و من رو دید
هیون : اوه تویی
بعد از اینکه کلی با هیون کل کل کردم رفتم ته رو بیدار کنم
در اتاقش رو باز کردم
کوک : مارمولک
شروع کردم به تکون دادنش
کوک : مارموللللکککیکدفعه پرت شدم روش اون دستم رو کشیده بود و من رو روی خو اش پرت کرده بود
دستش رو پشت کمرم محکم کرد و پاهاشو دارم حلقه کرد
کوک : یااااااااااااااااااا
ته با قیافه گرفته بلند شد ولم کرد
ته : چته وحشی
کوک : مدرسه داریم
کوک : آشغالته : برو تا کار دستت ندادم
بعد از اینکه یکی محکم زدم توی پاش سریع از اتاق خارج شدمرفتم پایین یه صبحونه سر سری درست کردم
بچه ها هم اومدن
YOU ARE READING
Angry Baby
Fanfictionکوک پسر رییس یکی از کله گنده های کره است که توی آمریکا زندگی میکنه . چی میشه اگه بنا بر دلایلی بیان کره و کوک توی مدرسه مدرسه با یه کله گنده مثله خودش آشنا بشه ولی نه یک آشنایی معمولی ژانر : مدرسه ای - اسمات - کمدی - ددی کینک کاپل اصلی : ویک...