part 7

5.5K 641 59
                                    


‌کوک

ساعت شروع کرد به زنگ زدن

کوک : اَه سگ توش

بلند شدم ساعت رو خاموش کردم سریع لباس هامو پوشیدم رفتم

صورتمو شستم
رفتم ببینم فیلیکس بیدار  شده یا نه دیدم داره خواب هفت پادشاه میبینه

کوک  : فییییییییییییلیییییییکسسسسسس

فیلیکس با شتاب بلند شد و منو دید

کوک : پاشو لباساتو بپوش دست و صورتت رو بشور بریم پایین یه چیزی کوفت کنیم

رفتم هیونجین رو بیدار کنم

تکونش دادم

هیون : برو اون ور عوضی تا به فاکت ندادم

هیون : برو اون ور عوضی تا به فاکت ندادم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اون چشماش بسته بود

نمیدونستم من کیم بعد میخواست به فاکم بده 

کوک : یااااا پسره یه عوضی دیوص پاشو وگرنه خودم به فاک میدددددددددددمممممم

هیونجین چشماش باز کرد و من رو دید

هیون : اوه تویی

بعد از اینکه کلی با هیون کل کل کردم رفتم ته رو بیدار کنم

در اتاقش رو باز کردم

کوک : مارمولک
شروع کردم به تکون دادنش
کوک : مارموللللککک

یکدفعه پرت شدم روش اون دستم رو کشیده بود و من رو روی خو اش پرت کرده بود

دستش رو پشت کمرم محکم کرد و پاهاشو دارم حلقه کرد

کوک : یااااااااااااااااااا

ته با قیافه گرفته بلند شد ولم کرد
ته : چته وحشی
کوک : مدرسه داریم
کوک : آشغال

ته : برو تا کار دستت ندادم
بعد از اینکه یکی محکم زدم توی پاش سریع از اتاق  خارج شدم

رفتم پایین یه صبحونه سر سری درست کردم

بچه ها هم اومدن

بچه ها هم اومدن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Angry BabyWhere stories live. Discover now