part 15

5.3K 590 105
                                    

ته

صبح از خواب بیدار شدم امروز باید میرفتیم
خونه مجردیه من
سریع از تخت پریدم بیرون رفتم صورتم و شستم
و رفتم دستشویی
گوشیم رو در آوردم و زنگ زدم به کوک

که باصدای خوابالویه پشت خط مواجه شدم

کوک : الو
ته : وسایل تو جمع کردی کوک

کوک : تویه فاکر عوضی الان از خواب نازم بیدارم کردی که این کصشعر هارو بهم بگی

ته : انگار یادت رفته

ته : تا یه ساعت دیگه میریم خونه من خودتو جمع کن لطفا

و قطع کردم

رفتم توی کمدم دنبال یه لباس گشتم
امروز هم که شیفت مدرسمون ظهر بود

رفتم توی کمدم دنبال یه لباس گشتم امروز هم که شیفت مدرسمون ظهر بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

تیپ ته ته

رفتم توی آینه به خودم نگاه کردم

_ همه دنیا فدات بشن کیم فاکر تهیونگ
( خودش به خودش گفته  )

__________________

کوک

بعد از اینکه دیت و صورتم رو شستم و کلی فحش به اون فاکر دادم

رفتم تو کمرم یه لباس انتخاب کنم
وسایلم هم که از دیروز جمع کرده بودم

_خاککککککک تو سررررتتتت کوووووکککوک

یعنی میخواستم اون عوضی رو به فاک بدم خودم بدتر به فاک رفتم

_ خاک تووو سره خرم کنن

_ خاک تووو سره خرم کنن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اینم تیپ کوک بیبی

ساک لباسم و کوله پشتی مدرسم رو گرفتم و رفتم سمت اتاق کیم فاکر

در رو با پا باز کردم

کوک : هوییی بریم

ته : بیبیم مشتاقه ؟

کوک : برو بمیر

تهیونگ یکدفعه جدی شد و باعث شد یکم بترسم

اومد نزدیک و من رو به دیوار چسبوند
لب هاش رو روی لب هام گذاشت

و وحشیانه لب هام رو می بوسید

ته : از این به بعد وقتی پیش همیم بهم میگی ددی و گرنه میدونی چه بلایی سرت میاد

این حرف هارو با صدای خش دار و جدی گفت

ته : فهمیدی

کوک : آ..ره

ته : اونجا نه دیگه خدمتکاری هست نه فیلیکس نه هیونجین نه پدر مادر

لب هاش رو نزدیک گوشم برد

_ هیچ کس مزاحممون نمیشه بیبی

یکم به خودم لرزیدم یعنی میخواد چیکارم کنه

ته : بریم؟
کوک : اهوم

از پله هارفتیم پایین
که فیلیکس و هیونجین رو دیدیم تو آشپزخونه دارن صبحونه میخورن

فیلیکس : سلام

ته : سلام ما داریم میریم خونه من

هیون : چرا

ته : میفهمید

فیلیکس : من فهمیدم به مامان بابا هم رفتم گفتم

کوک : تو چیکاررررر کرررررردددددددددددیییییییی

فیلیکس : گفتم تو رابطه این اونها هم مثه چی خوشحال شدن

باورم نمیشد رسما زندگیم به چوخ رفته بود

ته دستم رو گرفت و رفتیم تو حیاط

بادیگارد ماشین رو برامون آورد

بادیگارد ماشین رو برامون آورد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


ماشینشون

ته سوار صندلی راننده شد و منم جفتش نشستم

و حرکت کردیم تا برسیم به خونه فاکیش

_____________

Angry BabyWhere stories live. Discover now