part 23

5.3K 588 53
                                    

فردا صبح با حس سفتی زیرش بیدار شد

+ آممم
لای پلکاش رو باز کرد و تهیونگ رو دید
وایی اون الان رو شکم تهیونگ خوابیده بود فاکک

تهیونگ چشماش رو آروم باز کرد و به کوک نگاه کرد

_ صبح بخیر بیب

کوک وقتی دید لختن همه چیز دیشب اومد جلوی چشمش

+ تو...تو منو ..منو

_ ببین آروم باش من برات توضی...

+ من فقط شونزده سالمه
بغض گلوش رو گرفت و شروع کرد به بلند بلند گریه کردن

+ چطور تونستی هق هق
_ من ... من دست خودم نبود

+ هق یعنی چی مگه میشه عوضیی

_ من داروی ....افزایش میل جنسی خورده بودم

+ چیی

_ قرار بود تو اون لیوان رو بخوری ولی ....

+ تویه عوضیی.....
_ خفه شو کوک
کوک رو بلند و انداختش رو تخت

+ آیییییی آخخ هق هق
روش خیمه زد

_ تو حق نداری با ددیت اینطور صحبت کنی توله
وگرنه میدونی چه کارهایی از دستم بر می آد
پس دیوونه بازیاتو تموم کن

+ تو خیلی بدی هق
تو به من تجاوز کردی
ته بغلش کرد و سر کوک رو روی سینش گذاشت
تو همون حالت بلندش کرد

کوک بخاطر ر اینکه نیوفته پاهاش رو دورش حلقه کرد

_ باید بریم حموم
کوک واقعا نمیدونست به ته چی بگه
اون یه عوضیه تمام معنا بود

کوک رو لبه وان گذاشت و وان رو پر کرد

خودش نشست و کوک رو روی خودش گذاشت

_ ببین کوک من از اولش بهت گفته بودم هرکاری بخام میکنم و تو حق اعتراض نداری

+ من چه گناهی کردم

_ میتونی عاشقم باشی و کارو سخت نکنی

+ دیوص
بعد از چند مین آز حمام خارج شدن
ته می‌خواست کوک رو بغل کنه ولی کوک اون رو پس زده بود

الان هم میخواستن برن خونه کوک اینا

چون مادر پدر کوک امروز میومدن

______________

یکم دیر شد من فک کردم آپ کردم بعد اومدم میبینم پابلیش نکردم

Angry BabyUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum