📒 𝘿𝙖𝙞𝙡𝙮 𝟏

417 75 10
                                    

دویست و یازده. عصر یه روز پاییزی ...
امروزم دیدمش . کلاه هودی‌ای که زیر پالتوش پوشیده بود، موهای خوش رنگشو پوشونده بود. انگار که سرماخورده بود چون هر از چند گاهی با دستمال سفید رنگ دور دوزی شده‌اش دماغشو میگرفت؛ انقدر این کارو تکرار کرد تا بالاخره دماغش تبدیل به یه گوجه شد . ترکیب جالبی بود ، سرخی هودی و بینیش باعث شده بود زیباتر از هر وقتی به نظر برسه ... قرمز واقعا بهش میومد . کاش گوشیمو همراه خودم برده بودم . تنها بود . نمیدونم تنهایی همه اینطور به نظر میرسه یا فقط اونه که اینطوری تنهاست . مثل تموم این شصت و سه روز ، اون بازم تنها بود . وقتی به ساعت مچیم نگاه کردم فهمیدم یک ساعت گذشته رو، تمام مدت بهش خیره شدم . اینطور نیست که بخوام خیلی کلیشه ای بگم عاشقش شدم ، نه! اما اون برام جذابه طوریکه هیچکس ، هیچوقت انقدر برام جذاب نبوده . دلم میخواد ساعت ها بشینم و تماشاش کنم . اون خسته‌ام نمیکنه، هیچوقت نکرده . حتی روزی که تکه کاغذی از جیبش بیرون آورد و حدودا بیست دقیقه بهش خیره شد از تماشای نیم رخی که با موهای قهوه ای رنگش تزئین شده بود خسته نشدم . نمیدونم من خیلی عجیبم یا اون !؟ همیشه خودشو میپوشونه ... دستای قشنگی داره ، قبلا هیچوقت ندیده بودم دستای یه پسر انقدر زیبا باشن ‌‌. من فقط یه بار فرصت دیدنشونو داشتم چون اون همیشه اونارو با آستین لباساش میپوشونه . بعد از اینکه از جاش بلند شد تا مثل همیشه پارکو ترک کنه سرمو پایین انداختم تا اون بدون اینکه بهم نگاه کنه از کنارم رد بشه ، اما اینبار نگاهم کرد . برای حدودا پنج ثانیه . چشماش واقعا زیبا بود وقتی به من نگاه میکرد. این اولین بار بود و من حس عجیبی داشتم . احساس میکردم آبِ جوش روی سرم ریخته میشه و از پیشونیم تا نوک انگشت های پام سر میخوره و پایین میریزه . حرارتش داشت پوستمو میسوزوند ‌. راستش قبلا این حسو فقط یکبار، وقتی داشتم اولین کنفرانسمو ارائه میدادم تجربه کردم ‌‌‌. به هر حال اون متوجهم شده بود یا نه رو نمیدونم . حتی مطمئن نیستم بخوام فردا به دیدنش برم . چیزی نگفت اما احساس میکنم نگاهش پر از حرف بود . حرفایی مثل اینکه ، مزاحمم نشو ، ازم دور بمون .
تمام این مدت فکر میکردم منتظر کسی توی پارک میشینه اما مگه میشه ادم این همه مدت انتظار یه نفرو بکشه ؟ دلم میخواد باهاش حرف بزنم . بگم که میتونه بهم اعتماد کنه چون اون خیلی دور از آدما به نظر میرسه . وقتی توپی که پسر بچه ها باهاش فوتبال بازی میکردن به پاهاش خورد ، اون فقط سرشو بالا آورد و به بچه هایی که منتظر بودن توپ رو بهشون برگردونه نگاه کرد . من به فضایی ها معتقد نیستم اما بعد از اون روز شنیدم بچه ها آدم فضایی صداش میکنن . حقیقتا اون اصلا شباهتی به ادم فضایی ها نداره . قد متوسطی داره با این حال از من بلند تره . موهای شکلاتی ، چشم های زیبا ، دماغی کوچیک و لب های درشتی که با وجود بی رنگ و روح بودنشون هنوز هم زیبا بودن . چیزی که نظرمو خیلی به خودش جلب کرد لاغری بیش از حدش بود . وقتی حرف از اون باشه من میتونم درموردش یه کتاب بنویسم . میتونم ساعت ها در موردش حرف بزنم ... اما وقتی در موردش حرف میزنم دلتنگش میشم . به خاطر همین ازش چندتایی عکس گرفتم . امیدوارم به خاطر اینکه بی اجازه ازش عکس گرفتم ، ازم ناراحت نشه ...

____________________

ممنون که دیلی رو میخونین .
من از اون دسته نویسنده هایی نیستم که پایان هر پارت صحبت کنم و این قراره اولین و آخرینش باشه ...
در مورد روند داستان میخواستم بگم که ، برای اینکه شما پیش زمینه ای در مورد دیلی من داشته باشین داشته باشین ، چند پارت دیلی آماده کردم که قبل از وارد شدن به اصل داستان بخونین( که هرکدوم با فاصله یک روز پابلیش میشن ). تریلر ، پوستر و توضیحات دیلی رو هم توی چنلی که آیدیش رو بهتون دادم میزارم .
در نهایت امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشین :)

『 MY DAILY 』Donde viven las historias. Descúbrelo ahora