📒 𝘿𝙖𝙞𝙡𝙮 𝟕

205 50 17
                                    

Jm daily
رفتن به کتاب فروشی تنها کاریه که این روزا انجامش میدم . بعد از فارغ التحصیل شدنم ارتباطم با همه همسن و سالا و دوستام تو دانشگاه قطع شد . بعد از اون اتفاق حتی از صمیمی‌ترین دوستامم دور شدم و شاید من خودمم از دست دادم ..‌
دلم میخواد توی کتابفروشی زندگی کنم . یادته بهم میگفتی کتابا عشق اولمن ؟
نامجون هیونگ و جین هیونگ کمکم کردن ، وگرنه داشتم همه چیزو از دست میدادم . حالا این کتابفروشی شده همه زندگی من . از وقتی یادم میاد به مطالعه علاقه داشتم . ما شبا با هم کتاب میخوندیم یادته؟ گاهی من برای تو و گاهی تو برای من ، ما هر دو تشنه داستانا بودیم ... فضای اینجا شیرینی اون لحظات رو به یادم میاره . ولی دیگه حوصله خوندن کتاب هارو ندارم ...
طبقه بالارو طوری چیدم تا بقیه بتونن تو سکوت و آرامش کتاب بخونن‌. وسایل قدیمی گوشه انبار نشون میده خیلی وقت پیش اینجا کافه بوده ، منو یاد جونگ کوک میندازه . اخیرا ما خیلی از هم دور شدیم و مقصر منم . من حتی باعث ناراحتی جین و نامجونم شدم و با این حال اونا هنوزم کنارمن ‌. شاید زمان متوقف شده . چرا زندگیمو مه گرفته... یادته میگفتم دلم میخواد زودتر سنم بره بالا ؟ یادته برگ های زرد و نارنجی زیر کفش هامون خش خش صدا میدادن و خورد میشدن ؟
سنم رفت بالا ، مثل همون برگا خورد شدم ! ولی حتی کسی مثل پیرمردی که شالگردنتو بهش دادی تا توی سرمای فوریه یخ نزنه ام نیست که بیاد و تکه های باقی مونده وجودمو جمع کنه و یه گوشه برای گرم شدن بسوزونه !
حرفمو پس میگیرم ! من فقط اینو گفتم چون میخواستم اونطور که باید ازت محافظت کنم . از پسش بر نیومدم ... من حتی ازت نمیخوام که منو ببخشی ولی میتونی برگردی مگه نه ؟

『 MY DAILY 』Donde viven las historias. Descúbrelo ahora