𝐀𝐧𝐧𝐢𝐯𝐞𝐫𝐬𝐚𝐫𝐲 𝐨𝐟 𝐭𝐡𝐞 𝐩𝐮𝐛𝐥𝐢𝐜𝐚𝐭𝐢𝐨𝐧 MY DAILY
همه چیز از چندتا ویدیو و نوشته شروع شد .
شخصیت هایی که بدون صورت توی ذهنم ساخته میشدن رو دوسشون داشتم .
یکم که گذشت ، اونا فقط چندتا شخصیت نبودن ، آدمایی بودن که همه توی سر من زندگی میکردن . دختری که یه روز روی بوم نقاشیش صورت پسری رو به تصویر کشید که رنگ دیگه ای به دنیاش بخشیده بود ، غافل از اینکه دنیای صاحب همون صورت دیگه رنگی نداشت ...
بعد کم کم پای دوستش به ذهنم باز شد . و بعد آدمای دیگه ...
سرم پر شده بود از صدای کاراکترها .
همون موقع بود که نوت گوشیمو باز کردم . با خودم قرار گذاشته بودم که فقط چند تا پارت کوتاه ، از زبون همون دختر بنویسم .
میخواستم از زبون خودش داستانشو برام تعریف کنه ، ولی نشد ...
خودش تنهایی از عهده این کار بر نمیومد . پس تصمیم گرفتم خودم کمکش کنم .
هر جمله ای که مینوشتم ، شخصیت ها توی ذهنم پر رنگ تر میشدن . کم کم دیگه میتونستم صورت هاشونو ببینم .
تند تند مینوشتم . انگار اون جملات رو سال ها از حفظ بودم و حالا فقط باید تایپشون میکردم .
مینوشتم ، برمیگشتم ، میخوندم ، پاک میکردم و دوباره مینوشتم ... دوسش داشتم .
تصمیم نداشتم جایی منتشرش کنم . دلم میخواست تا آخرش برم ، و برای خودم نگهش دارم .
ولی بعد دلم خواست اون حسی که نویسنده های دیگه داشتن رو تجربه کنم :)))
پس شخصیت هارو توی ذهنم مرتب کردم ، کاور داستان رو آماده کردم و اسمی که از اول برای داستانم انتخاب کرده بودم رو روش گذاشتم و اینطوری شد که دقیقا یکسال پیش ، توی همین روز ، [𝐚𝐛𝐨𝐮𝐭 𝐦𝐲 𝐝𝐚𝐢𝐥𝐲 ] پابلیش شد .یکسالگی دیلی منه ، یکسالگیت مبارک ♡
DU LIEST GERADE
『 MY DAILY 』
Romantikکتابفروشی سر خیابون سوم برای سوریم جذاب بود ؛ اما نه به اندازه صاحبش پارک جیمین ... پسری که به خاطر حادثه ای که براش پیش اومده بود خودشو لا به لای قفسه های کتاب حبس میکرد ... داستان من یه عاشقانه لوس و شیرین کلیشه ای نیست ... در مورد زندگیه واقعیِ...