Jm daily
نمیدونم کجا نوشتن از روز هام تموم شد تا اینکه دفتر قدیمیمو پیدا کردم . اون تو پر بود از خاطراتی که لابه لای برگه ها دفن شده بودن . خاطراتی که بوی غم میدادن . بوی درد ، بوی دلتنگی و حسرت ، خاطراتی که آبی بودن ، مثل جلد خود دفترم . بیشتر از یکسال از اون روز و اون آتش سوزی گذشته اما کابوسش رهام نمیکنه . مقصر من بودم .
با پولی که موند ساختمونی سر چهارراه خریدم . این ایده نامجون بود برای اینکه سرمایهام از دست نره . کاش میتونستم همهاشو بدم تا دوباره برگردی . زندگیم به بن بست رسیده ، هرروز به پارکی میرم که باهم به اونجا میرفتیم . روی نیمکت همیشگی میشینم و منتظر میمونم با اینکه میدونم نمیایی ، تلخه . اینکه میدونم نمیایی خیلی تلخه . تبدیل به یه ربات شدم . بدنم یه سری کارهارو به طور خودکار انجام میده و من مدتی بعد میفهمم که اون کارو انجام دادم . غذا ها دیگه طعمی ندارن و گلا هم هیچ بویی . همه جا خاکستریه . نبودن تو بیشتر از چیزی که فکر میکردم برام سخته و هر روز سخت تر میشه . گاهی یادم میره نیستی، صدات میزنم . اما وقتی سکوته که جوابمو میده قلبم فشرده میشه . حتی نشد برای موندنت بهت التماس کنم ...
دومین شکست زندگی من سخت تر از قبلی بود . طوریکه زخم های قبلی سر باز کردن .
جین هیونگ بهم گفت بهتره اینجارو ترک کنم ، برای یه مدت کوتاه . اما من چطور میتونم جایی که تو توش نفس میکشیدی رو ول کنم و برم . روز ها میگذرن و من نمیدونم چطور اونارو میگذرونم ... دلتنگتم .
YOU ARE READING
『 MY DAILY 』
Romanceکتابفروشی سر خیابون سوم برای سوریم جذاب بود ؛ اما نه به اندازه صاحبش پارک جیمین ... پسری که به خاطر حادثه ای که براش پیش اومده بود خودشو لا به لای قفسه های کتاب حبس میکرد ... داستان من یه عاشقانه لوس و شیرین کلیشه ای نیست ... در مورد زندگیه واقعیِ...