📒 𝘿𝙖𝙞𝙡𝙮 𝟔

209 54 11
                                    

دویست و پونزده ...اسمش جیمینه !!
اسمش جیمینه ! امروز وقتی همکارش صداش زد اینو فهمیدم . بالاخره اسمشو فهمیدم !!!
ولی اسم یه آدم چطور میتونه انقدر بهش بیاد . من بهش فکر کردم ، اگه اسمش هیون وو یا تمین بود ، یا هر چیز دیگه ای ، مطمئنم انقدر بهش نمی اومد . هرچیزی در مورد اون باعث میشه ذوق کنم . ما جدیدا بیشتر باهم حرف میزنیم ، اون اسممو نپرسیده و هیچ ایده ای ندارم که میخواد بدونه یا نه . هفته گذشته وقتی داشتم دنبال کتاب عقده ی سیندرلا میگشتم اومد پیشم . تا حالا این کارو نکرده بود ، البته برای من . من قبلا دیدم که گاهی با بقیه حرف میزنه و کتاب مورد نظرشونو براشون پیدا میکنه با این حال نمیتونستم مانع تند تپیدن قلبم بشم . اون گفت خوشحاله که دستم رو سالم میبینه و از خدا ممنونه که دیگه لازم نیست یه دربون باشه . راستش من یکم ناراحت شدم اما بعد با دیدن لبخندش بعد از اون حرفای جدیش متوجه شدم منظورش دقیقا اون چیزی که گفت نبوده . بعد از اون من از مدرسه براش گفتم ، اینکه ازش متنفرم و لحظه هارو میشمارم تا زودتر آخرین سال تحصیلیم تموم شه . اون بهم گوش میداد ‌، قیافش مثل آدمایی نبود که به اجبار و با بی حوصلگی به حرفات گوش میدن . من آدم پر حرفی نیستم اما دلم میخواست براش پر حرفی کنم و اون با حوصله به حرفام گوش بده . بعد از حرفام گفت به مدرسه علاقه داشته ، اون برای نه سال نمایند کلاس بوده ! متعجب نشدم ، وقتی گاهی عینک میزنه شبیه دانش آموزای درسخون مدرسه میشه . شاید دیگه باید عادتمو عوض کنم و جای اینکه اون صداش کنم ، اونو جیمین خطاب کنم ‌‌...
چند روز پیش موهامو کوتاه کردم . البته نه خیلی زیاد ... اما جیمین متوجه شد . بهم گفت تغییر کردم ‌. فکر کردم منظورش گچ دستمه اما وقتی ازش پرسیدم جواب داد منظورش چیزی جز اونه . امروز بیشترین مکالمه رو تا به حال داشتیم ، دقیقا شونزده دقیقه . این نه تنها امروز بلکه هفتمو ساخت . این یه شروعه نه ؟

『 MY DAILY 』Donde viven las historias. Descúbrelo ahora