جونگوو و دویونگ درحالی که دست در دست داده بودند قدم زنان باهم حرف میزدند، انگار نه انگار که اونجا حیاطه دانشگاه بود!
وقتی با همدیگه خوش بودن، موقعیتشون چه فرقی داشت؟
تن و سیچنگ توی سلف غذا خوری نشسته بودن و منتظره اون دو فنچه عاشق بودن که قرار بود بعد اینکه فس فس های عاشقانشون تموم شد برن پیششون!
جونگوو در حالی که به دستای ظریف خودش که اسیره دستای بزرگ و مردونه دوست پسرش شده بود نگاه میکرد پرسید:
"تونستی خونه پیدا کنی؟"دویونگ آهی کشید و گفت: نه هنوز، دنبالشم...اما باید کارم پیدا کنم..
جونگوو به طرفش برگشت و گفت: مگه نگفتی برادرت میتونه کمکت کنه؟نظرت چیه بهش زنگ بزنی؟
دویونگ دستی به پسه کلش کشید و گفت:هومم نمیدونم...زنگ بزنم؟ نگرانه دانشگاهمم
جونگوو دستای دوست پسرشو تو دستاش گرفت و گفت:نگران نباش زنگ بزن باهاش حرف بزن ببینیم چی میشه هوم؟
دویونگ دستی به گونه ی پاپیه مظلومش کشید و سرشو تکون داد...
تن رو به سیچنگ گفت:پوسیدیم از سینگلی،اینا چرا درکمون نمیکنن؟چرا دارن پیشه ما خودشونو به هم میمالن؟
سیچنگ از شدت بی حوصلگی پوفی کشید و تار مویی از سرشو دور انگشتش پیچید: منکه اعتراضی از سینگل بودنم نمی کنم،خیلیم راضیم...
تن نگاه کجی بهش انداخت و گفت: اره معلومه ترشیده بدبخ...
سیچنگ با کف دستش یکی کوبید به پس کله ی تن که سیخ سرجاش نشست
تن: لعنتی نزن دستت سنگینه...
جونگ و دویونگ هردو پیشه تن و سیچنگ برگشتند
هردو داشتند لبخند میزدنبعد مدتی جونگوو خوشبختی و دوست داشته شدن رو داشت حس میکرد
دویونگ واقعا اونو خیلی دوسش داشت و همیشه درحاله مهر دادن بهش بود
تن:چیشد دوتا کفتر عاشق برای چی اینجوری نیششون بازه؟
جونگووبا پررویی کامل گفت:بهت یاد ندادت نباید تو حریمه شخصیه دوتا کفتر عاشق فضولی بکنی؟
سیچنگ و دویونگ از پررویی جونگوو خندیدن و تن حرصی دندوناشو روی هم سابید و گفت: از کی تاحالا این دو کفتره عاشق حریمه شخصی دارن؟
جونگوو پاشو روی پاش انداخت و گفت: از همین یه هفته پیش روزی که باهم قرار گذاشتیم
تن که بدجوری ضایع شده بود حرفی نزد و روشو برگردوند
.......................جانی همونجور که سبد خریداشو اینور اونور میکشید نگاه گذرایی به خوراکی های توی قفسه ها می انداخت وهرکدوم که باب میلش بود رو توی سبد می انداخت..
YOU ARE READING
❄My Art teacher❄
Romanceداستان در مورد تاجر موفقی توی شهر هنگ کنگ چین هست... تاجری که یه خانواده ی سه نفره داره و در کنار زن و پسرش زندگی شادی داره... اما شادی این تاجر تا کی ادامه داره؟ کسی در مورد سرنوشت تاجر و خانوادش چه چیزی میدونه؟