🥀پارت هجدهم🥀

134 35 77
                                    

__+18__

جانی با شهوت داشت گردنه تن رو میبوسید و هر از گاهی زبونشو روی گردنش میکشید......

تن از گرمی زبون جانی روی پوست گردنش لذت میبرد....

جانی تن رو بلند کرد و درحالی که دستاش زیر باسن گرده تن بود روی مبل نشست...

این پوزیشنشون باعث شد که تن بشینه رو عضوه نیمه سخت شده جانی!

جانی با برخورد باسنه تن با عضوش آهی کشید...چقدر ناله هاش مردونه بود!....

با ناله ی جانی تن قلبش با شدت شروع به کوبیدن کرد....

این بار تن با دستش یقه ی لباسه جانی رو پایین کشید و پوست گردنش رو بین لباش گرفت...

تن گردن جانی رو میمکید و نفس های گرمش باعث بیشتر شدن شهوته جانی شد...

تن نقطه به نقطه ی گردن جانی رو میمکید و از طعم بی نظیر پوست گردنه جانی لذت میبرد (کدوم طعم؟ پوست پوسته دیگه:/ )

جانی دستاش یه دیقه هم از حرکت واینَستاده بود. با دستاش کمر تن و نوازش میکرد و هر از گاهی به باسن تن چنگ میزد..

جانی سر تن رو از گردنش جدا کرد و با دستاش صورتشو قاب کرد..

تن با چشمای خمار مشغوله نگاه کردن به جانی بود به چشماش،به بینیش،به گونه هاش و لباش....

جانی سرشو جلو برد و لب بالایی تن رو بین لباش گرفت شروع کرد به مکیدن لبای تن...
تن خواست توی این بوسه همراهیش کنه اما جانی یهو کل لبه تن رو تو دهنش کشید و مک های محکمی بهش زد....

تن هم از درد هم از لذت ناله ی کرد که تو دهنه جانی خفه شد...

وقتی جانی از تن جدا شد هردو داشتند نفس نفس میزدند....

جانی درحالی که صورتش دو اینچ با صورت تن فاصله داشت ازش پرسید: می خوای بریم تخت؟اینجا اذیت میشی!

تن خواست از جاش بلند بشه که جانی بهش اجازه نداد...

جانی دستاشو زیر باسن تن برد و اونو بلندش کرد..تن پاهاشو برای اینکه نیافته دور کمر جانی حلقه کرد....

مسیر پذیرایی تا اتاق جانی رو تن سرش رو روی سینه جانی گذاشته بود...

وقتی باسنش با تخت برخورد کرد استرس گرفت.... بدنش لرز خفیفی کرد که از چشم جانی دور نموند!

جانی یکی از پاهای تن رو گرفت و کشید و این مصادف شد با دراز کشیدن تن رو تخت...

همونطور که روی تن خیمه زده بود ازش پرسید:میترسی؟

تن با خجالت لبشو گزید و سرشو پایین انداخت...

این حجم از کیوتیع تن قطعا باعثه دیوونه شدن جانی میشد!

❄My Art teacher❄Where stories live. Discover now