🥀پارت بیست و دوم🥀

121 35 88
                                    

آهنگ پیشنهادی این پارت:
Ready to love by seventeen

..........................   

وین وین با صدای بسته شدن در کابینتایی که یوتا محکم میبستشون از خواب بیدار شد....

همونطور که روی تخت دراز کشیده بود چشماشو باز کرده و گیج به اطرافش نگاه میکرد....

اونجا دیگه کجا بود؟با دقت به اطرافش نگاه کرد یادش نمیومد که کی اینجا اومده بود...

توی جاش نیم خیز شد و دستی به موهاش کشید...

از روی تخت بلند شد و جلوی آیینه ی قدی توی اتاق ایستاد....

با دیدن کبودی روی لب و گردنش همه چی یادش اومد...

اشک توی چشماش جمع شد و لباش از شدت بغض لرزید..اگه استادش نمی رسید حتما بهش تجاوز شده بود....

اشکایی که پایین میریختن رو با پشت دستش پاک کرد و از اتاق خارج شد...

یوتا پشت به وین وین توی آشپزخونه مشغول درست کردن صبحونه بود...

وین وین با خجالت نزدیک شد و گفت: صبح بخیر استاد!

یوتا با تعجب به عقب برگشت و چشماش به وین وین شلخته افتاد...

خنده ای به وضع وینی کرد و گفت: صبح توهم بخیر...بدو دست و صورتتو بشور بیا صبحونه.

وین وین چشمی گفت و راهی دستشویی شد..

تا وین وین از دستشویی در بیاد یوتا نیمرو و برنج رو روی میز گذاشت...

آب پرتقال و پنکیک هایی که برای مهمون کوچولوش درست کرده بود رو هم کنار نیمرو و برنج گذاشت...

روی صندلی نشست و منتظر وین وین شد...از دست هی یانگ عصبی بود...چطور تونسته بود همچین کار وحشتناکی رو با شاگردش انجام بده؟

میدونست که هی یانگ گی عه و هر شب با یه پسری میخابه..اما نمی خواست وین وینم جزعی از اون هرزه ها باشه...برای اینکه هرزه باشه زیادی پاک بود....

مهم تر از همه، اینکارا غیرقانونی بود!

یوتا کسی نبود که پایبند همه قانونا باشه و کسی هم نبود که خودشو توی دینش خفه کرده باشه...

شاید اتفاقی چراغ قرمزی رو رد کرده باشه....شاید بجای راه رفتن روی خط پیاده رو از وسط خیابان گذر کرده...

شاید توی خیابونای شلوغ کمربند ایمنیشو نبسته و از ماشینای جلویی که رانندشون به تنبلی میروندشون سبقت گرفته باشه...

شاید وقتایی که قسم میخورده انگشتشو پشت دستش بهم گره کرده(۱)....

شاید وقتی به کلیسا رفته لباس قرمز رنگ پوشیده باشه(۲)
.. اما هیچوقت نمی تونست از این قانون که "همجنس ها نمی تونن مکمل هم باشن" بگذره!

❄My Art teacher❄Where stories live. Discover now