🥀پارت بیست و یکم🥀

94 33 99
                                    

اهنگ پیشنهادی این پارت:
Call my name by cravity
..................

کتشو در آورد و روی آویز گذاشت به سمت کشو رفت و وسیله های مورد نیاز امشب رو آماده کرد....

با یادآوری شبای گذشته لبخندی روی لباش اومد... دلش برای اون بیبی بوی تخس تنگ شده بود....

۱ماهی از آخرین شبش با اون میگذشت....

نگاهی به ساعتش انداخت.... تا الان باید میومد... پس چرا نیومده بود؟ نکنه یادش رفته؟

گوشیشو برداشت و شمارشو گرفت وقتی صدای اپراتوری که اعلام خاموش بودن کوشی رو میکرد شنید با حرص به صفحه ی گوشیش زل زد...

از اتاق خارج شد و از بادیگارد پشت در پرسید: نیومده؟

بادیگارد تعظیمی کرد و گفت: خیر قربان.

+خبری ازش ندارین؟

بادیگارد: نه قربان یه ماهیه که ازش خبری ندارم.

به اتاقش برگشت و روی مبل نشست... سیگارشو درآورد و بین لباش گذاشت... با فندک روشنش کرد و پک عمیقی بهش زد.

امشب واقعا بهش نیاز داشت.. حس میکرد اون پسرو میخاد... اون بهش وابسته و علاقه مند شده بود....

لوکاس: هرجوری شده پیدات میکنم کیم جونگوو!

..........

سیچنگ در تاکسی رو باز کرد و به مامان بزرگش کمک کرد تا ازش خارج بشه...

مامان بزرگ: آیگو... پسرم چرا زحمت کشیدی اومدی اینجا اخه خودم میتونستم بیام.

سیچنگ چمدون مامان بزرگشو گرفت و گفت: این چه حرفیه اومدم کمکت خوب.. کار بدی کردم؟

مادر بزرگ لپای سیچنگ رو کشید و گفت:آیگو چقدر کیوتی تو پسرم.

سیچنگ خنده ی بچگانه ای کرد و با مامان بزرگش وارد خونه شدند.

سیچنگ درحالی که چمدونارو توی اتاق مادربزرگش میگذاشت پرسید: مگه نگفته بودی بعد اینکه عمه یونهی بچه هاش به دنیا اومد میای؟

مامان بزرگ آبی به سر و صورتش زد و گفت:چرا قرار بود اونجوری بشه اما هیچی طبق برنامه هام پیش نرفت،اومدم یه ماه بمونم بعد بازم برم.

سیچنگ:اتفاقی افتاده؟
مامان بزرگ چشماشو توی حدقه چرخوند و گفت: مامان جه یون اصرار داشت که این ماه رو پیش یونهی و جه یون بمونه برا همین برگشتم.

سیچنگ مادربزرگشو توی بغلش گرفت و گفت:عیبی نداره منم حسابی دلم برات تنگ شده بود.

مامان بزرگ متقابلا بغلش کرد و گفت:منم نوه گلم.....راستی دویونگ کجاست؟

سیچنگ از بغل مامانبزرگش بیرون اومد و گفت: رفته هتل.

مامانبزرگ:هتل چرا؟ چرا نمیاد اینجا بمونه؟

❄My Art teacher❄Where stories live. Discover now