به خواسته یکی از دوستامون از این به بعد آهنگ پیشنهادی میزارم😂♥
وقتی اون پایین به بخش یوتا و سیچنگ رسید این آهنگو از قبل تهیه کنید و همزمان که دارین میخونین اینو گوش بدین خودم امتحان کردم قلبم تو دهنم کوبید ಥ‿ಥ
Breaking Down By AILEEسیچنگ چهاردست و پا ایستاده و سرشو از چادر بیرون آورده بود و مشغول حرف زدن با دویونگ بود.
تن و جونگوو هم اون پشت داشتن با همدیگه درمورد فانتزی هاشون حرف میزدن.
سیچنگ حین حرف زدن هر سه دقیقه یک بار موهای جلوی صورتشو با دستش کنار میزد و بعضی اوقات هم با فوت کردن تیکه ای از موهاشو به پرواز در میاورد.
همگی مشغول انجام یه کاری بود و یوتا.....
یوتا جلوی چادرش که دقیقا رو به روی چادر اکیپ سیچنگ بود روی صندلیش نشسته و مشغول بود...
مشغول دید زدن سیچنگ اما هرازگاهی یه نگاهی به کتاب برعکسی که توی دستاش بود مینداخت تا تابلو نباشه.
یوتا بعد اینکه دانشجوهاش چادرا رو درست کرده بودن ازشون خواسته بود تا کمی استراحت کنن تا وقتی که تیم آشپزشون براشون غذا آماده بکنه.دویونگ با چشمای ریز شده به نقطه ای خیره شده بود"حس میکنم پشت اون درخته یه چیز سیاه رنگ دیدم!"
سیچنگ با چشمای گرد شده به دویونگ نگاه کرد" یه چیز سیاه؟شاید حیوونی چیزی باشه!"
دویونگ نگاهی به سیچنگ انداخت"کدوم حیوونی عین آدم صاف می ایسته؟"سیچنگ با اخم نگاهی به اطراف انداخت"مگه انسان بود؟"
"نمیدونم حس میکنم یه چیز سیاه رنگی رو دیدم که صاف ایستاده پشت اون درخت"
سیچنگ به جایی که دویونگ میگفت نگاه کرد اما چیز آنرمالی ندید.
"شاید اشتباه دیدی منکه چیزی نمیبینم"
دویونگ چیزی نگفت و فقط شونه ای بالا انداخت.
تن وقتی سر و صدای اون دو تا رو شنید به طرف جایی که سیچنگ بود رفت با کف دستش اسپنکی به باسن وینی زد"بیا ببینم این ور کون خوشگله"
سیچنگ با ضربه ای که تن بهش زد توجاش پرید"چته چرا میزنی؟"
تن به چشمای سیچنگی که به طرفش برگشته بود خیره شد"میگم بیا اینور خفه شدم میخام برم بیرون"
سیچنگ کنار کشید و به طرف بیرون اشاره کرد"بفرما شاهزاده"
تن خندید و نیشگونی از باسن سیچنگ گرفت.
وقتی پاشو بیرون از چادر گذاشت نفس عمیقی کشید"آخیش هوای تازه..نمیدونم اون تو کی گوزیده بود راه های تنفسیم از هرجهت بسته شد بود لنتی"سیچنگ خندید و گفت"منو دویونگ که بیرون بودیم کار یکی از شما دو نفره بین خودتون حلش کنین"
جونگوو ابرویی بالا انداخت"اع؟اینطوریاس؟تو خودت نصفت بیرونه نصفت داخل و دقیقا جایی که باهاش میگوزی داخله از کجا معلوم تو نگوزیدی؟"
سیچنگ با چشمای گرد شده با باسن روی زمین نشست"من؟کی دیدین من بگوزم؟اصن من سابقه دارم که کنار شما بگوزم؟نه آخه من بگوزم چرا صداشو نشنیدم؟چرا خودم نفهمیدم؟"
YOU ARE READING
❄My Art teacher❄
Romanceداستان در مورد تاجر موفقی توی شهر هنگ کنگ چین هست... تاجری که یه خانواده ی سه نفره داره و در کنار زن و پسرش زندگی شادی داره... اما شادی این تاجر تا کی ادامه داره؟ کسی در مورد سرنوشت تاجر و خانوادش چه چیزی میدونه؟