vkook√

2.6K 109 5
                                        

🖤 پسر بد 🖤

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

🖤 پسر بد 🖤

ده نفری رو فرش گرد دور هم نشسته بودن تولد دیگه تموم شده بود و الان جمع تقریبا خودمونی حساب میشد
سوبین نگاهی به جمع انداخت
+ خب نوبت منه
و بطری و چرخوند و سرش رو به جین افتاد
+ کی تو این جمع از همه خوشگل تره؟
جین بدون مکث جواب داد
_ من
و خنده شیشه پاکنیش همراه خنده جیمین و سانا بلند شد
جیهیو اخمی کرد و با دستش محکم پشت جین کوبید
+ یاااا .. من چی پس ؟ فردا ازت جدا میشم
جین خندید و زیر لبی رو به جیهوب زمزمه کرد
_ چرا فردا میتونه امشب جدا شه
و باز هم بمب خنده هایی که حرف جین و متوجه شده بودن
بطری و گرفت و نگاه شیطونشو به یونگی دوخت که مهو تماشای سوبین شده بود
+ یونگی اماده ای ؟
_ من فقط دلم میخواد برم خونه
شلیک خنده همه بلند شد یونگی همیشه همینطوری بود
بطری چرخید و چرخید و سرش رو تهیونگ ثابت موند
+ جرعت
جین قیافه با مزه ای به خودش گرفت
_ اوووو افرین
ابرویی بالا انداخت منتظر شد جین جرئتشو بگه نامجون که تا الان ساکت نشسته بود هوس شیطونی کرد حالا دلش میخواست به پسری کمک‌کنه که مدت هاست تو خوابگاه براش درد و دل میکنه
پس سرشو نزدیک گوش جین برد و بعد با لبخند دور شد و صبر کرد خنده های شیشه پاکنیش تموم شه
جین سرفه ای واسه خاتمه به خنده هاش کرد
_ پاشو لبای جونگ کوک و ببوس
تهیونگ با چشمای درشت و اخمایی تو هم به هیونگش نگاه کرد چرا وقتی میدونست اون گیه یه همچین چیزی ازش خواسته بود
به بقیه که با بیخیالی میخندیدن نگاهی انداخت
+ خیلی مضخرفی جین
و نگاه پسری کرد که سال اول دانشگاه بود و همخونه نامجون پسر عمو جین محسوب میشد
شاید دو سه باری بیشتر اونو ندیده بود اما همون دو سه بار متوجه کم حرفی و گوشه گیریش شده بود البته وقتایی که ته به جمع سه نفری اونها میپیوست‌
+ عوضش کن
جین شونه ای بالا انداخت
_ نچ .. سخت نگیر بابا یه بوسس نگفتم به فاکش بدی
جونگ کوک‌ فقط صدای قلبش و میشنید نگاهش قفل جین هیونگش بود تا ببینه واقعا جرعتی که داد بود و‌عوض میکنع یا نه
شاید دلش نمیخواست عوض کنه
حالا که خیالش راحت شده بود خجالت زده به‌ تهیونگی‌ نگاه کرد که بلند شده بود و‌به سمتش میومد
+ پاشو وایسا دیگه
جونگ کوک‌ که انتظارش و نداشت به ارومی بلند شد چند ثانیه بعد تهیونگ دستشو پشت گردنش گذاشت و لبش و محکم رو لباش کوبید و قلب بیچاره کوکی نمیدونست چطوری بتپه
ولی تهیونگ حتی لباشو تکون نداد
و بعد از ثانیه ای کوکی با حس کنار رفتن لبای داغ تهیونگ چشماشو باز کرد نمیتونست حالشو توصیف کنه فقط صدای قلبشو میشنید
تهیونگ با اخم از لبای نرم کوکی دل کند و بخاطر شایعه های احتمالی که توسط سانا و جیمین و جیهیو پخش میشد دستشو به لباش کشید
_ از دست شما بچه ها ...
و نشست سر جاش و با حرف جیهوب متعجب به جونگ کوک‌ نگاهی انداخت
+ هی مکنه میخوای همونطوری اونجا وایستی ؟
کوکی که انگار به خودش اومده بود سریع گفت
+ هیونگ اب کجاست
جین سریع جواب داد
_ تو شیر اب
و طبق معمول تشنج کرد از خنده هوسوک با رده هایی از لبخند رو لبش گفت
+ اولین بارته میای خونه من ؟ تو یخچال تو‌ اشپزخونه دیگه
و بعد لبخند معنی داری زد که از چشمای تهیونگ دور نموند
چند دوری بازی کردند‌ و در اخر با غرغر های یونگی که دلش میخواست به خونشون‌ برگرده بخوابه تموم شد
حالا فقط جیهوپ و نامجون با جین و تهیونگ و کوکی اونجا بودن
_ بیاین من برسونمتون
بعد خداحافظی از جیهوب و تبریک دوباره تولدش همگی سوار ماشین تهیونگ شده بودن
جین کنار تهیونگ نشست و رو به نامجون کرد
_امشب بیاین خونه من الان دیگه خوابگاه راتون نمیدن
+ نه هیونگ مرسی نمیخوام مزاحم خانوادت شیم تو یه خواهر داری مام دوتاییم بیخیال
تهیونگ آینه جلو رو با دستش تنظیم کرد رو صورت کوکی که با چشمای درشتش به بیرون نگاه میکرد و تو افکارش غرق شده بود
+ چطوره همگی بیاین خونه من میدونی که تنها زندگی میکنم
کوکی با صدای تهیونگ سرش چرخید و چشماش از اینه قفل چشمای سیاه پسر شد
نامجون خندید
+ اوه نه مزا ...
_ پس میریم خونه من ... جین تو ام میای؟
+ نه من باید برم لباس عوض کنم فردا صبح زود تو شرکت جلسه مهمی دارم
تهیونگ با تکون سرش جین و خونش رسوند و بعد به طرف خونه خودش حرکت کرد
وقتی وارد شدن ویلای بزرگ شدن کوکی با چشماش همه جای خونه رو کاوید
+ اااام خستم
نامجون درحالی که دستاش و میکشید سمت بالا گفت و دنبال جایی واسه خوابیدن گشت
تهیونگ با دستش به طبقه بالا اشاره کرد
+ خودت میشناسی
نامجون سمت پله ها رفت و اصلا براش مهم نبود همخونه ایش زیاد با تهیونگ صمیمی نیست که مثل اون راحت رفتار کنه فقط خوابش میومد
تهیونگ که دید کوکی همونطوری وسط سالن بلاتکلیف ایستاده گفت
_ میخوام قهوه بخورم تو ام میخوری
کوکی دستاشو تو هم قفل کرد خجالت زده گفت
+ نه راستش من شبا قهوه نمیخورم
شیر میخورم
تهیونگ سعی کرد خندشو کنترل کنه ولی زیاد موفق نبود پس با ته خنده ای تو صداش گفت
_ فک کنم شیر موز تو‌یخچال باشه
با تموم شدن جملش کوکی سرش و اورد بالا چشماش برق زد اون عاشقه شیرموز بود تهیونگ ری اکشنشو دید دیگ نتونست خندشو کنترل کنه و قه قه زد
+ بشین تا بیام
چند دقیقه بعد با یه لیوان شیرموز‌ و قهوه خودش برگشت

کوکی با دیدن شیرموزش بی معطلی اونو بین دو‌ دستش گرفت و‌سر کشید
تهیونگ مهو تماشای این حرکت کیوته کوکی بود و حرفی نمیزد به نظرش اون خیلی لیتل بود
دست خودش نبود‌ ولی‌ چشماش انالیز طور همه جای بدن کوکی و‌ از نظر میگذروند
کوکی لیوان رو میز گذاشت و زبونشو رو لباش کشید
+ مرسی هیونگ
تهیونگ ولی جوابی نداد و‌ خیره به حرکت چند ثانیه پیش کوکی تکون‌ نمیخورد
+ هیونگ
_ کوکی بغل لبت هنوز شیر مونده
کوک به خودش لرزید چون تهیونگ هیچوقت اینطوری صداش نکرده بود ناخوداگاه و قافل از کاری که داره میکنه زبونشو بیرون اورد تا یبار دیگه دور لبش بکشه که جسمی روش خیمه زد و زبونشو محکم به دندون‌ گرفت
حرکت یهویی تهیونگ باعث شد به خودش بلرزه و‌از درد زبونش اه خفه ای بکشه
تهیونگ دستشو دور گردن و کمر کوک‌گذاشت و لباشو بوسید
طاقتش طاق شده بود و اصلا مهم نبود اگر پسر رو به روش گی نبود یا چه حسی پیدا میکرد فقط‌ میخواست لباش یبار دیگه لبای‌ نرم پسر رو به روشو حس‌کنه
کوک بعد مدتی از شوک ناگهانی در اومد و تهیونگ و هول داد
لبای تهیونگ از لباش جدا شد ولی هنوز باز خیس خاستار مزه کردنه دوباره بود
+ داری ...چیکار ...میکنی
نفس نفس میزد و تو چشمای تهیونگ زل زده بود
_ نگو که دوسش نداری ...هوم؟
کوکی چی‌ میتونست بگه وقتی ته دلش پروانه ها پرواز میکردن
تهیونگ بار دیگه لباش و رو‌لبای خیس پسرک‌ کشید و لب زد
_ هوم ؟ دوسش نداری؟ زود باش پسر
کوکی دیگه طاقت نداشت پس لبایی که به لباش برخورد میکرد و گاز گرفت ..
تهیونگ که رضایت کوکشو دید موهاشو چنگ زد سرشو عقب نگه داشت
_ چه پسر بدی
کوکی با چشمای خمارش به تهیونگ زل زد لبخندی مستانه بهش تحویل داد و با دستش عضو پسر بزرگترو چنگ زد و فشرد
_ کجاشو دیدی
یه تای ابروی تهیونگ بالا پرید اون کوچولوی خجالتی یه هورنی بود؟
لباشو با خشم بوسید
+ میخوام مزش کنم
تهیونگ تا اومد مخالفت کنه زیپش پایین کشیده شد
+ ازت سوال نکردم
و عضوشو داخل دهنش فرو برد باعث شد پسر هیسی از لذت بکشه
_ فاک
بعد مدت کوتاهی شلوار پسر کوچولوشو پایین کشید انگشت و سمت دهنش گرفت
_ خیسش کن کوچولو
کوکی با اخم شیرینی انگشتشو خیس کرد
+ خودتی
ولی با حس درد کوچیکی که انگشت وارد شده تهیونگ به پایین تنش بهش داد لباش باز شد و صدای اهش تو‌ گوش تهیونگ پیچید
معطل نکرد و لبای باز شدش و قفل لبای خودش کرد و بوسه خیسی شروع کرد و گذاشت ناله های کوچولوش وقتی دو انگشتش و توش حرکت میداد تو‌ دهنش خفه شه و وقتی طاقتش تموم شد کوک‌ ناله کرد
_ من خودتو میخوام لعنتی
تهیونگ پوزخندی به بی طاقتیه کوچولوش زد بلند شد و با ضرب وارد پسرک شد گذاشت صدای جیغش کل خونه رو برداره
مهم نبود کجا بودن یا کسی ام جز خودشون تو اون خونه بود یا نه
فقط چند دقیقه بعد صدای ناله هاشون فضای خونه رو پر‌ کرد نامجون بین غرغراش به جین پشت تلفن گفت
+ حالا دور از این که الان موقعیت افتضاحی دارم بالاخره نقشمون‌گرفت و کوکی به عشقش رسید
جین خنده وحشتناکی‌کرد
_ اصلا دلم نمیخواد اونجا جای تو‌باشم رفیق
( ااه لطفا ... اروم تر ) نامجون چرخی با چشماش داد و دستش و رو گوش چپش گذاشت
+ خفه شو جین از همتون بدم میاد
....1470
خاک عالم تو سرم خلاصه
ولی به من چه که اینجور چیزا بیشتر طرفتار داره
^_^
love you
you love me ? 💜🌼🤍💜

BTS oneshotsWhere stories live. Discover now