namjoon√

1K 66 16
                                    

🖤بزرگتر که شدی عروسه خالت میشی 🖤

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

🖤بزرگتر که شدی عروسه خالت میشی 🖤

با صدای تق تق پاشنه بلندایی که تو راه رو پیچیده بود دست از کارت کشیدی و قلم و داخل ظرف بغل دستت گذاشتی و در که با صدای تق باز شد داد نگاهتو سمتش چرخوندی  دیگه عادت کرده بودی کار اموز کوچولوت اهمیتی به اداب گالری نده و در نزنه
هه ران لبخند خجالت زده ای به نگاه خیرت زد و خم راست شد
+ معذرت میخوام
بدون اینکه حالت صورتت تغییر کنه پرسیدی
_ چیزی شده ؟
هه ران با انگشتای دستش بازی کرد
_ اونی یه نفر اومده کارت داره ، گفت نگم کیه ولی ... بعد اینکه برگشتی بهم بگو چه نسبتی باهاش داری لطفا لطفا لطفا ...
دست روی دهنش گذاشت از شدت ذوق چشماش قلبی شد ، تعجب کردی کی بود که انقدر جلب توجه میکرد مطمئن بودی برادرت و قبلا چند باری دیده و نمیتونه جذب زیبایی های برادرت بعد دو سه بار ملاقات شده باشه
پیشبند مشکی رنگتو از تنت خارج کردی و دستکشاتو کنار انداختی
+ کجاس ؟
_ گفت تو حیاط منتظرت میمونه
...
با تعجب به پسر تکیه داده به چراغ زل زدی این که جا خورده بودی کاملا مشخص بود اون اینجا چیکار میکرد و همینطور با دیدنش تمام خاطرات به ظاهر تلخ هفت ساله پیش از جلو چشمات رد شد ...
فلش بک
بعد از صرف شام تصمیم گرفتن مثل همیشه توی حیاط مادربزرگشون تاپ بازی کنن پس دست همدیگرو چسبیدن و سمت حیاط دوییدن
+  اوووونی سریه قبلی ام تو اول سوار شدی و بعد یک ساعت پایین اومدی
خطاب به دختر خاله بزرگترش غر زد و پاشو زمین کوبید
_ یا .. جی هیون تو از من کوچیک‌ تری فراموش کردی ؟
+ اما اونی لطفا ...
دختر بزرگتر اخمی کرد و از تاپ پایین اومد
_ همیشه همین کارو میکنی جی‌
از تاپ فاصله گرفت و کمی به پاهاش سرعت داد تا از اونجا دور شه جی هیون خیلی سریع پشیمون شد اما غرورش اجازه‌ نمیداد دنبالش بره پس همونجا روی تاپ نشست و سرش و پایین انداخت
با شنیدن صدای پایی با خوشحالی سر بلند کرد اما با دیدن نامجون برادر دو قلوی نارا  ناامید شد و دوباره سرش و پایین انداخت
_ باز دعوا کردین  ؟
+ اوپا ...
کم مونده بود بغضش بشکنه و اشک‌ بشه دختر خاله بزرگترش و خیلی دوست داشت و نمیخواست ناراحتش کنه نامجون کنار پاهاش روی زمین نشست و از پایین به صورتش نگاه کرد
+ اشکالی نداره ، اون ازت ناراحت نمیشه
جی هیون با چشمای درشتش نگاهش کرد که حالا خیلی نزدیکش بود دستاشو از دستای تازه مردونه شده ی پسر خالش بیرون کشید و خواست بلند شه
+ میرم معذرت خواهی کنم ..
اما نامجون اجازه نداد و مانع رفتنش شد
_ صبر کن میخوام‌ باهات حرف بزنم
زل زد تو صورت دختری که از ۱۵ سالگی فهمیده بود خیلی دوستش داره و دلش نمیخواست مال هیچکس دیگه ای جز خودش باشه و حالا که هیجده سالش شده بود و احساس بزرگی میکرد میخواست بهش اعتراف کنه قافل از اینکه دختر رو‌ به روش فقط سیزده سالشه و اوج‌ درگیری ذهنیش ناراحت نشدن دختر خالشه
_ جی هیون من .. من میخوام که تو فقط مال من باشی و ... راستش من دوست دارم .. میدونم هنوز خیلی بچه ای ایم اما... خب
چشمای درشت شده ی دختر رو به روش و لرزش دستاش مانع اعترافش نشد و ناشیانه ادامه داد
_ میخوام‌ باهام ازدواج کنی
خودشو بالا کشید و لباش سطح لبای دختر و لمس کرد ..
ادامه دارد...
پایان فلش بک
نامجون وقتی دید خشکت زده و حرکتی نمیکنی جلو اومد
_ خیلی وقت میشه که ندیدمت
لبخند بی جونی تحولیش دادی و سرتو پایین انداختی
+ درسته ، خیلی وقت شده نه؟
نامجون چال لپ هاش و تقدیمت کرد و پاکت دستش و جلوت گرفت
_ خوبی ؟ این مال توعه
+ اوه ، ممنون
پاکت ازش گرفتی و با سرت تعظیم کوتاهی کردی اطرافتو از نظر گذروندی و متوجه تعجب و پچ پچ چند نفر شدی میدونستی این که ادامه صحبتاتون اونجا باشه نه‌‌ واسه تو خوبه ، نه واسه کسی که جلوت ایستاده
+ چطوره بریم اتاق کاره من ، راستش اینجا ...
_ عالی میشه , دلم نمیخواد از فردا عکسام و همه جا ببینم
میفهمیدی تا همین جا ام ریسک بزرگی کرده پس با دستت به داخل اشاره کردی و پشت سرش راه افتادی
به این فکر میکردی که ، اون همه چیز و فراموش کرده نه ؟
فلش بک ( ادامه ..)
تمام حس های بد و منفی به یکباره بهش حجوم اورد اعتراف سنگینی که شنیده بود و اولین بوسه ای که از جنس مخالف دریافت کرده بود اونم از کسی که تمام این سال ها مثل برادر بزرگترش دوسش‌ داشت و هیچوقت تو تصوراتش نامجون کسی نبود که با اسب سفیدش میاد و بهش درخواست ازدواج میده
خودشو عقب کشید و با استرس هولش داد و بدون گفتن کلمه ای مسیر و تا پیش مادرش دویید و در واقع فرار کرد
تا چند روز بعد حس بد همراهش بود تا جایی که فقط برای خوردن ناهار و شام و صبحانه از اتاقش خارج میشد
حتی وقتی شنید خالش ( مادر نامجون ) این موضوع رو با مادرش در میون گذاشته عصبانی تر شد و ازش متنفر شد ، تا جایی که رابطش و با اونیش قطع کرد و دیگه خونشون پیشش نرفت
این قضیه هم بعد رد کردن مادرش با بهونه هنوز برای این حرفا خیلی زوده تموم شد ولی نمیتونست  خوشحالی مادرش و تحمل کنه و جمله هایی از قبیل
( بزرگتر که شدی عروس خالت میشی ) یا ( نامجون پسر خوبیه تو باید تا چند سال دیگه بهش درست حسابی فکر کنی ) باعث میشد تمام بچگی هاش ازش گرفته شه و به این فکر کنه یعنی من اونقدر بزرگ شدم که باید بهش فکر کنم ؟
( پایان فلش بک )
در سالن نقاشی و باز کردی و داخل رفتی ، نامجون پشت سرت داخل اومد با کنجکاوی نقاشی های اطرافشو از نظر گذروند
_ عالیه ، همه ی اینا ...
+ اوهوم کار منه ، لطفا بشین
به مبل تک نفره زرد رنگ وسط سالن اشاره کردی و خودتم رو‌به‌ روش نشستی
_ واقعا هنرمندی
لبخندی زدی و چال هایی که خودشم صاحبش بود و نشونش دادی ..
+ در مقابل تو فکر نکنم ، خیلی معروف شدی
نامجون متواضعانه دستی به پشت گردنش کشید و سر تکون داد
_ اینطور نیست ، آم .. نمیخوای بازش کنی؟
و به پاکت دستت اشاره کرد
سر تکون دادی مشغول باز کردن جعبه شدی با دیدن قلمو های که حتی از جعبش هم میشد فهمید چقدر گرونه چشمات برق زد
+ واااو ... خیلی زیبان
_ توی تور جهانی اخیرمون با دیدنشون یادت افتادم و قابلتو‌نداره
شرمنده نگاهش کردی اون میدونست تو نقاشی میکنی یا حتی میدونست تو کدوم گالری مشغولی اما تو ... دخترای کار اموز وقتی ازشون تعریف میکردن یا برای کنسرتاشون سر و دست میشکوندن تو فقط از کنارشون رد میشدی یا حتی وقتی هه ران برات بلیطی خریده بود و ذوق مرگ بود که ردیف های اولی گیرش‌ اومده تو گفته بودی علاقه ای به خودشون و اهنگاشون نداری و باهاش نمیری ، تو حتی یدونه از اهنگاشون و گوش نداده بودی
شاید اگر میگفتی من دختر خاله لیدرشونم و اون تو بچگی ازم خاستگاری کرده و من ردش کردم همه فکر میکردن توهم زدی و مثل خودشون که همیشه روز عروسیشون با ایدلشون و تصور میکردن اینا همه ساخته ذهنه عاشقته
به این فکر کردی که ( من فکر میکردم حتی من و یادش نمیاد و فراموشم کرده ولی اون حتی تو تور جهانیشون یاد من افتاده )
_جی هیون ..
با دستی که جلوی صورتت تکون خورد چشم از قلمو ها برداشتی و از فکر بیرون اومدی
+ ببخشید ، راستش توقعشو نداشتم ..
نامجون لبخندی زد و سعی کرد جو و عوض کنه
_ تو اهنگامون رو‌ گوش میدی ؟ به نظرت توش خوبم ؟
نمیدونستی واقعا چی بگی مگه میشد بگی خب من از لجم حتی نمیدونم اسم اعضای گروهت دقیقا چیه
+ اره ..اره معلومه که گوش میدم ، کارت عالیه
نامجون با ذوق گوشیش و از جیبش خارج کرد و خندید
+ این فوتو تیزر های کامبک جدیده ، مطمئنم میترکونه ... میخوام فقط به تو نشونش بدم
لبخندی زدی و سعی کرد هیجان تو صدات مشخص باشه
_ اوه ، مطمئنم خیلیا دوست دارن الان جای من باشن
نامجون به صورتت زل زد و همونطور که کنارت روی مبل دو‌نفره نشسته بود تا عکسارو‌نشونت بده پوزخندی زد
+ مطمئن باش دوس دارن جات باشن مخصوصا اگر حسم بهت و بدونن..‌
هول کردی و اب دهنت داخل گلوت پرید رنگ نگاهش مثل هفت ساله پیش بود این اولین مکالمتون بعد هفت سال بود حتی موقع عروسی نارا تو ازش فرار میکردی و  زودتر از همه برگشتی تا مادرت و خالت بحث گذشترو باز نکنن و
با صدای نامجون به خودت اومدی
+ به هر حال ... چطوره !؟
نگاهی به عکس داخل گوشی انداختی واقعا از هفت ساله پیش تا الان به شدت تغییر کرده بود و مردونه شده بود ، مردونه و بسیار جذاب

BTS oneshotsWhere stories live. Discover now