پارت 1

7K 824 55
                                    

روی نیمکت پارک نشسته بود وبستنی قیفی توت فرنگیشو میخورد، خیلی این طعم ودوست داشت نامجون هیونگش هروقت به کره میومد براش کلی بستنی میخرید، ولی زیاد باهاش حرف نمیزد پدرشم که همش بلدبود کتکش بزنه چون وقتی مادرش اونو به دنیاآوردمرد ،هیچ کدوم از بچه هاباهاش بازی نمیکردن چون ازش میترسیدن،میدونستن پدرجیمین یه مافیاییه قدرتمنده برای همین ازش دوری میکردن

+هیونگی دلم برات تنگ شده بااینکه هیچوقت بامن حرف نمیزنی ولی دوست دارم
نامجونم جیمین ومقصرمرگ مادرش میدونست ولی ته قلبش جیمینشو دوست داشت، فقط نمتونست باهاش روبروبشه وباهاش حرف بزنه چون همه چیزش اونو یادمادرش مینداخت
ازروی نیمکت بلندشد دیگه از نشستن خسته شده بود، همینطورکه راه میرفت به جسم محکمی برخورد کرد وروی زمین افتاد

×بچه حواست کجاست؟کوری؟
جیمین چشمش به بستنیش بود که روی زمین افتاده بود، اشک توچشماش جمع شده بود
×باتوام چرا...
تهیونگ بادیدن چشمای گریون پسرک حرفشوخورد
+بستنیم...هق...افتاد
_تهیونگ یونگی هیونگ کجارفت...ته؟
وقتی صدایی از تهیونگ نشنید ردنگاهشو دنبال کردوبه پسربچه ای که بالباس دایناسوری گریه میکرد نگاه کرد

#شمادوتا سه ساعته منتظرتونم کدوم گوری رفت...
یونگی هم بادیدن پسربچه حرفشوقطع کردو باخشم ب دوتا برادراش نگاه کرد
#شمادوتا احمق زورتون به بچه میرسه؟
_هیونگ تقصیر تهیونگ بود
تهیونگ هینی کشید
×دروغ میگه من کاری نکردم خودش باکله اومدتو بغلم الانم داره گریه میکنه
#خفه شینننن
یونگی دادی زدکه هرسه نفرترسیدن، دادش باعث شد جیمین توحالت لیتلش بره

بلندشدوسمتشون رفت گوشه کت تهیونگ وکشید که توجه هرسه نفربهش جلب شد
+تو بستنیمو کشتی...هق...نگاه کن ...مُلده
بادستای کوچولوش به بستنی که روزمین انداخته بود اشاره کرد
هرسه باتعجب به جیمین نگاه میکردن، تا اینکه یونگی زود ماجرارو فهمیدلبخندی زدونزدیک رفت ،کنارجیمین زانو زد
#فک کنم تویه کیتنِ لیتل اسپیسی درسته؟
+هق...نه من نینی کوچولوی دایناسوری هستم
تهکوک باچشمای قلبی به جیمین نگاه کردن
#خب نینی کوچولو ببخشید بستنیتو کشتیم الان بایدچیکارکنیم؟
جیمین بینیشو بالاکشیدودستاشو بازکرد
+اول بَگَل
تاحالا کسی با یونگی اینطوری حرف نزده بود همه ازدیدن برادرای کیم شلوارشونو خیس میکردن همین که بااستتارو بدون بادیگارد اومده بودن کلی خطرناک بود قدرت کشورتودستای اون سه برادرمافیایی بود اونا به هیچ کس رحم نمیکردن چه برسه که بخوان نازشوبکشن ولی جیمین باهمشون فرق داشت
#باشه بیا
یونگی جیمینو بغل کردوازروی زمین بلندش کرد
_هیونگ بده منم بغلش کنم
تهیونگ کوک وکنازد
×نه اول من
یونگی یه نگاه پوکربهشون انداخت وباتاسف سری تکون داد
#خب کوچولو اسمت چیه؟
+چیمی
یونگی لبخند لثه ای زد
#چیمی حالاچی میخوای؟
جیمین ادای فک کردن درآورد مدت هابود که ازبچه هاراجب شخصی به اسم ددی میشنیدکه مراقب بچه هاهستن شاید اونا بتونن براش پیداکنن (نمیدونه ددی چیه🤧🤧)
+ددی میخوام
هرسه تا ازحرف جیمین ساکت شدن ،واقعا ددی میخواست؟اصلا معنی این کلمه رومیفهمید؟ولی چرااستفاده نکنن خودشونم میدونستن گرایشی به دختراندارن ودرعین حال کسی چشمشونو نگرفته بود، اما جیمین تونست خودشو توقلبشون جاکنه

یونگی به برادراش نگاه کرد، ازنگاهشون میشد برق اشتیاق ودید
#موافقین؟
اون دوتا هم که منظوریونگی وفهمیده بودن تایید کردن
_شک نکن
×صد درصد
دوباره نگاهشو به چشمای درخشان جیمین داد
#ازالان ماسه تاددیای توهستیم وتوهم بیبی بوی ماقبوله؟
+هینننننن سه تاددی؟
_آره خوشگلم
کوک بالبخندروی لبش گفت
+حتی اون قاتله؟
تهیونگ باشنیدن لقب قاتل ازجیمین پوکرشد درسته قاتل بودولی نمیخواست تصورجیمین ازش این لقب باشه
×بیبی اگه برات یه کامیون بستنی بخرمم بهم میگی قاتل؟
+یه کامیون؟
جیمین سریع ازبغل یونگی پایین رفت و تهیونگ وبغل کرد
+ببخشید ددی دیگه بهت نمیگم قاتل منوببخش
تهیونگ جیمین وروی کولش سوار کرد
×باشه میبخشمت
_بغل من نمیای من برات دوتاکامیون بستنی میگیرم چطوره؟
جیمین خواست چیزی بگه که تهیونگ زودتربه حرف اومد
×لازم نکرده هرکی آخربرسه به جزیونگی هیونگ خره
تهیونگ باجیمین بدوسمت ماشین گرون قیمتشون رفتن وکوک هم پشت سرشون میدویید که آخرین نفرنشه، یونگی پوکر به رفتارای بچه گونشون نگاه کردوبه طرفشون حرکت کرد





پارت1
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙

Like the moonWhere stories live. Discover now