داخل اتاق:
÷جیمین تومیتونی نفس عمیق بکش
با گریه وصورت سرخ شده که نشون از کمبود اکسیژن توی بدنش میداد دست جین وبین انگشتاش گرفت ومحکم فشارش داد
جین نگاهی به دو بچه ریزه میزه انداخت ،لبخند محوی به چهره سفیدو گریونشون که لای ملحفه سفید بودن زد همون لحظه دست جیمین توی دستش شل شدو بی حرکت کناربدنش افتاد
خیلی زود احساس ترس کل بدنش و دربرگرفت وباعث شد شوک بزرگی بهش وارد بشه
÷جیمین...جیمینننننن
زن پرستار سریع ازداخل کیفش کیت سوزن وبیرون آورد
"صورتش وباپارچه خیس کن یکی ازبچه ها مونده اگه بهوش نیاد خفه میشه
باحرف زن تمام بدنش به یکباره سرد شد ،پارچه خیسی وبرداشت وروی پیشونی وصورت جیمین کشید
#(ضربه)،اون توچه خبرههههه؟باتوعم جین؟
دادو فریاد یونگی پشت در تمومی نداشت، جین سعی میکرد خودشو کنترل کنه تا از اتاق بیرون نره و فک یونگی وپایین نیاره
زن سوزنی که ازبرقیه سوزنا دراز تر بودو برداشت وتوی ناحیه کنار مچ پای جیمین فشارداد، وباعث شد بهوش بیاد
÷جیمین، جیمین !!صدای منو میشنوی آره؟
+ج...ججین هیونگی نمیتونم...هق
اخمی کردو دوباره دست بی حس شدشو میون انگشتاش گرفت
÷خوب گوش کیم جیمین اگه همین الان تسلیم شی بچت میمیره به این فک کن که نزدیک 9ماه اونو توی بدنت پرورش دادی براش سختی کشیدی دردو تحمل کردی، من بهت اجازه نمیدم تسلیم شی زود باش
لحن جدی جین باعث میشد به صورت غیر ارادی دوباره تلاشش وبکنه وجیغ بلندی بکشه و...
(صدای گریه بچه)
زن بچه ی سومم مثل دوتای دیگه شست وشو دادو توی ملحفه سفید رنگ پیچید
یونگی ،ویکوک ونامجون هردو به داخل اتاق هجوم آوردن وگیج به بچه ها، جین وجیمین ودرآخر زن نگاه کردن
_اینا بچن؟
لحن ذوق زده وکشدار کوک خنده روی لبای نامجون آورد مثل اینکه باید کلی توی بچه داری کمکشون میکرد
جین بعد رفتن زن جیمین و تمیزکرد وبوسه ای روی موهاش گذاشت
×جیمینی من...
÷هیششش بزار بخوابه بریم بیرون
کوک پایه تخت بچه هارو چسبید تا جین بیرونش نکنه ولی درآخر با پیشونی قرمزشده ازاتاق به بیرون پرتاب شد
×من میخواستم پیشش بمونم
جین نوچی کردو دروپشت سرش بست
÷گفتم چندتا پرستار بیان بهش برسن بچه ها هم الان خوابیدن ازبس گریه کردن باید تغذیه براشون آماده کنیم چون جیمین قابلیت شیردادن نداره
همشون روی مبل جا گرفتن ونامجون شونه های عشقشو ماساژداد تا ازخستگیش کم کنه ،جین لبخندی زدو خودشو روی دسته مبل ولو کرد تا مرد زندگیش خستگی وازبدنش بیرون کنه
_هیونگ تغذیه !ما یه انبار شیرخشک وپوشک آماده کردیم خدمتکارای عمارت اصلیم توحالت آماده باشن تا شرایط بهتری وبرای جیمین وبچه ها فراهم کنن
تهیونگ با انگشتاش شمرد
×سه تا پرستار برای سه قلوها، دوتا برای جیمین 17تا خدمتکار اینجان هرچی اینجاست سه برابرش اونجاست
جین اخمی کرد
÷ازریاست جمهوری که نمیخواین محافظت کنین، اول تا آخرش چهارتا بچن(باجیمین)بعدشم جیمین دلش میخواد به اصطلاح ددیاش نازشو بکشن نه اینکه یه لشکر آدم بریزن سرش تا بخوان ازش محافظت کنن اینجوری ازتون دلخورمیشه
یونگی هومی گفت وسرشو به پشتی مبل تکیه داد
#این حرفت خب برعکس برقیه حرفای چرتت منطقی بود
÷ایکس کیوزمی؟
#بیخیال قبول کن برای دومین بار جرفت توکل این سالای زندگیت مفید بود
کوک ریز میخندیدوتهیونگم روشو یه طرف دیگه کرده بود تا جین خندشو نبینه
÷اصلا آدم نیستین میفهمین چی میگم؟آدم نیستین گاوین گاوووووو ماااا
کوک وته قهقه ای زدم ویونگی نیشخندی به جین زد
#فعلا که تو بهتر صداشو درمیاری خودت نقششو ایفاکن پارک نامجون با اون هوش وذکاوتی که داری چجوری اینوگرفتی؟
محکم ازپشت بغلش کردوسرشو توگردنش فرو برد، دوست نداشت جیمین عشقاشو باسروصورت زخمی و کبود ببینه
÷ولم کن ....نامجون ولم کن برم درکونشون بزارم
×هرهر ترسیدیم
تهیونگ گفت وسه تایی شروع کردن به خندیدن
#اصلا ایناروبیخیال اون دوسانتیت کجامونو میخواد بگیره ها؟(خنده)
طیف رنگی صورت جین به ترتیب قرمزو قرمز ترمیشد، نامجون واقعا ترسیده بود نه برای خودش بلکه برای برادرای خنگ روبروش اونا نمیترسیدن جین توخواب با یه بالش خفشون کنه؟
اینبار سعی داشت کمربندشو بازکنه تا دوسانتی ونشونشون بده البته که دست عضله ای نامجون واخم میون ابروهاش باعث شد خجالت بکشه وگوشه مبل جمع بشه
$بس کنین انقدر همسر منو اذیتت نکنین وگرنه
به طبقه بالا اشاره کرد
$میندازمش به جونتون خود دانین فعلا کاری باهاتون ندارم ولی جینی من قراره دوباره آپا بشه منم قراره ددی شم
خندشونو خوردن واینبار متعجب به خنده هایی که بین جین ونامجون ردو بدل میشد نگاه کردن
_کی وقت کردین بسازین ها؟
#حالا میفهمم دلیل زلزله دیشب چی بود
کوک باحرف هیونگش هینی کشید
_اوه توهم حسش کردی هیونگ مگه نه ؟من فکر کردم این طبیعیه
×صدای نالشون انقدر زیاد بودکه مجبور شدم گوش گیر بزارم توی گوشای جیمین وخودم شما چطورمتوجه نشدینهمینطورکه حرف میزدن صدای خدمتکار که انگار داشت کسی وبه داخل عمارت دعوت میکرد توی فضاپیچید
جیهوپ چمدونشون روی زمین کشیدو لبخند تلخی بهشون زد
€سلام
#هوپی خیلی وقته ندیدمت بیا بشین
یونگی به گرمی ازش دعوت کرد تا روی مبل بشینه ،اما یه چیزی عجیب بود چرا انقدر گرفته بود؟
$جیهوپ چیزی شده؟
لحن نگران نامجون باعث میشد لبخندش بیشتر محو بشه خودشم تازه این حقیقت وفهمیده بودو انقدر توی راه گریه کرده بود که چشماش کاسه ی خون بود
نامجون ازکنارجین شوکه بلندشدو کنار جیهوپ نشست، دستشو میون دستاش گرفت
$هی چی شده؟بهم بگو
هقی زدو سرشو روی سینش گذاشت، همه این حالتا باعث میشد همشون مضطرب وشوکه بشن چه بلایی سر هیونگ مهربونشون اومده بود؟
_هیونگ چیزی شده ؟
اینبار کوک پیش قدم شدو کنار پای جیهوپ نشست تا آرومش کنه ولی اون دست ازگریه برنمیداشت
#محض رضای خدا چی به سرت اومده هوسوک؟
€هق...من....هق
$توچی؟چیشده؟
بینیشو بالا کشیدو دستشو دورگردن نامجون حلقه کرد
€من و تو...پارت 26
بایه روزتاخیر 🤧🤧
امیدوارم بتونم جمعه آپ کنم ولی اگه نشد هفته بعدش آپ میکنم
به نظرتون جیهوپ چی میخواست بگه؟
ازاین پارت لذت ببرین🥰🥰
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙
ESTÁS LEYENDO
Like the moon
Fanficفرسام/بیبی بوی/کیوت /مافیایی/درام /هپی اند جیمین کیتن 15سالست که بخاطر اتفاق توبچگیش بعضی اوقات توحالت لیتلش میره ،پدرش مافیایی بزرگ توسئوله وبرادرش نامجون باندمافیایی تو آلمان داره ،مادرش موقع زایمان جیمین مردواونا جیمین ومقصرمیدونن سرسخت ترین دشم...