کوک کلافه چنگی به موهاش زد درد پایین تنش آزارش میدادحالا بایدچه خاکی توسرش میریخت ؟خوشبختانه تمام اتاقاش عایق صدابودن وگرنه کل ساختمان صدای ناله هاشو میشنیدن
بایکم اخم به جیمین نگاه کردکه هنوز زیرمیزبودبا اون چشمای گردش زل زده بود به من
بدون حرف دیگه سمت دستشویی رفتم ودروبازکردم
_مثل همیشه
دستم وتوشلوارم بردم سرمو به دیواره دستشویی تکیه دادم
همینطورکه ناله میکردم دردستشویی بازشدوصورت گریون جیمین ازلابه لای درنمایان شد این کی اومد من نفهمیدم؟یعنی منو دیده؟
سری دستمو ازشلوارم بیرون آوردم وبادستمال پاکش کردم
_چرا اومدی تو؟
بینی قرمزشدشو بالاکشیدو باآستین هودیش اشکاشو پاک کرد
+ددی ...هق...داری درد میکشی؟...میخوای جیمینی ...بوسش تُنه...خوب شی؟
سخت نبود که بفهمم تولیتل اسپیسشه میخواستم آرامش کنم و بگم آروم باشه ولی تا به خودم اومدم دیدم ازروی شلوار بوسیدش ،با این کارش دیگه دیوونه شدم آخه بچه چرا اینکارارو بامن میکنی
از پشت کلا سوییشرتش گرفتم وهمراهم ازدستشویی خارجش کردم یکم به دوروبرنگاه کردم که چشمم به طاغچه روی دیوار خورد
_خودشه
گلدون وازش پایین گذاشتم و جیمین وجایگزینش کردم یهو شروع کردبه جیغ زدن
+ددی بَگَل...چیمی ...هق میترسهههه
یکم به دورو بر نگاه کردم گاد چیکارش کنم الان با کلافگی به ویترین محصولاتم نگاه کردم تایه چیز بدم دستش آروم شه، همینطورکه بین وسیله هارونگاه میکردم چشمم به پستونک خورد، فوری برداشتمش وسمت جیمین رفتم هنوزگریه میکرد پستونکو تودهنش چپوندم که یهو آروم شد، نفسم وبا آسودگی رها کردم به قیافه کیوتش که چطور پستونکو میمکید نگاه کردم ،مثل فرشته ها بودشایدم بهتر
آخرین نگاهمو بهش انداختم ودوباره وارد دستشویی شدم تاکارنیمه تموممو تموم کنموقتی برگشتم جیمین بالای طاقچه خوابش برده بود پستونک هنوز تودهنش بود برای بارهزارم قندتودلم آب شد پس گوشیمو درآوردم ازش چندتا عکس گرفتم تایادگاری نگهش دارم
یواش توبغلم گرفتمش وروی مبل کنار میزم گذاشتم تا راحت تربخوابه ،بوسه ای روصورت نرمش گذاشتم و به طرف میزکارم رفتم تازودتر کارمو تموم کنمشخص سوم:
+ددی این درس اینو میخوام
جیمین بادستش به عروسک زردرنگ اشاره کرد(عروسک چیمی معروف)کوک بالبخند دستی به سرش کشیدو به کارکناش گفت هرچی جیمین انتخاب میکنه رو همون موقع بسته بندی کنن بفرستن عمارت_بیاببینم این بهت میاد
پیراهن وجلوی جیمین گرفت ،به نظر خوب میومد ،تا الان بالای صدتا لباس برای جیمین خرید از بیرونی گرفته تا خونگی بادقت کیفیت لباساروبررسی میکرد هرچندفروشگاه مال خودش بود ولی اینطوری میتونست کیفیت محصولاتشو ازنزدیک بسنجه
به بخش مربوط به نوزادان رفتن باید برای حالت لیتلی جیمینم خریدمیکردن تا اون بخش شروشیطونشو آروم کنن
کوک یه ست ازانواع پستونک وقاشق ،جق جقه برای جیمین برداشت یه نگاه به سمت پوشک بچه انداخت+ددی من که پوشک نمیپوشم بزرگ شدم نگا کن
سعی کردخندشو بخوره ولی موفق نبود چون جیمینی که ازبالای نیمکت سعی میکرد قدبلند به نظربرسه زیادی شیرین بود
_میدونم عروسک خوشگلم ولی اگه لیتل بشی ممکنه کارخرابی کنی
با اخم باشه ای گفت و سمت دیگه فروشگاه رفت یکم برای خودش دفترنقاشی ومدادرنگی خرید تا حوصلش سرنره، کوک بعدازاتمام خرید همراه جیمین از فروشگاه بیرون رفت تا بابیبیش بگرده"قربان پیداشون کردم
€کجاست؟
"دست برادران کیمِ الانم تویکیشون داره سوارماشین میشه
€هرجامیره تعقیبش کن سعی کن لونری تا من به جناب پارک گزارش بدم
"اطاعت میشه
×واوو کلافه به نظرمیاد کوک کشتی هات غرق شده
کوک نگاهی به برادرش انداخت که نیشاش تا بناگوش بازبود
_وای اگه بدونی چیشد وسط یه جلسه مهم داشت برام میمالید
تهیونگ هینی کشید ،ازقیافش معلومه تعجب کرده
×مگه بلده؟
_نه ازاون لحاظ میخواست کفش دوزک وبگیره
×کفش دوزک حتما جایی نشست که نبایدآره؟
_دقیقا
دوباره زدزیرخنده دلم میخواست جفت پابرم تودهنش
_اگه جای من بودی میفهمیدی چی کشیدم تازه اینکه خوب بود تودستشویی بوسش کرد
دیگه چشماش داشت ازحدقه درمیومد،فنجون چاییشو روی میزگذاشت وصندلیشو به من نزدیک ترکرد
×باورنمیکنم همش تصادفی بوده باشه
چشم غره ای بهش رفتم یه جرعه ازچاییمو نوشیدم
_همه به طرزوحشتناکی تصادفی بود
×نه که توبدت اومد ایششش ازفردا بامن میاد بار گفته باشم
باقیافه ودف نگاش کردم که باصدای جیمین هردوسرمونو برگردوندیم ،داشت کیسه های خریدشو روزمین میکشید به خدمتکارا اجازه کمک نمیداد
تهیونگ با لبخندمرموزانه ازپشت بهش چسبید
×دلم برات تنگ شده بود بیبی
جیمین کیسه هارو ول کردو باخوشحالی ددیشو بغل کرد
+جیمینی هم دلش برات یه ذره شده بود
تهیونگ جیمین وتوهوا پرت کردومحکم به خودش فشارداد
×آخه من باتو چیکارکنم انقدرکیوتی هان؟
+بوس بوس
تهیونگ باکمال میل همه جای صورتشو بوسه بارون کرد هیچکدوم توجهی به کوک حسودنکردن که داشت بازبونش لپشو سوراخ میکرد
_اگه تموم شد منم اینجا نشستما
تهیونگ حسودی زیرلب گفت به خدمتکارا دستورداد وسایلو به اتاق ببرن خودشم همراه جیمین سرمیزنشست تا بعدازاومدن یونگی شام بخورنپارت7
اون پارک منظورش نامجون بچه ها
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙
YOU ARE READING
Like the moon
Fanfictionفرسام/بیبی بوی/کیوت /مافیایی/درام /هپی اند جیمین کیتن 15سالست که بخاطر اتفاق توبچگیش بعضی اوقات توحالت لیتلش میره ،پدرش مافیایی بزرگ توسئوله وبرادرش نامجون باندمافیایی تو آلمان داره ،مادرش موقع زایمان جیمین مردواونا جیمین ومقصرمیدونن سرسخت ترین دشم...