شخص سوم:
+هق...ددی یونگی چیمی میترسه ...اون آخاگندهه جیمینیو اذیت کرده
یونگی باناراحتی بدن جیمین بیشتربه خودش فشردو سرشو بوسید
#بیبی قشنگم ددی وببخش اون عوضیم هرکی که باشه زندش نمیزارم
جیمین خودشو بالاترکشید تا سرشو روی سینه ددیش بزاره ولی باهجوم چیزی به دهنش فوری ازروی تخت پایین پریدو سمت دستشویی رفت
یونگی ترسیده پشت سرجیمین رفت واونو درحال عق زدن دید ،فوری کنارش نشست و کمرشونوازش کرد
جیمین باچشمای اشکی به ددیش نگاه کرد
+ددی...هق...من(عوق)
دوباره سرشو سمت کاسه توالت چرخوندو عوق زد
ازپشت دستاشو دورکمر جیمین گذاشت تابهش کمک کنه زودتر خالی بشه
#عروسکم آروم باش...ددی کمکت میکنهبی حال توبغل ددیش افتادو به سقف دستشویی نگاه کرد
+ددی ...چلا چیمی وجیمینی نمیتونن خوشحال باشن؟کاربدی کردن؟
آروم پسرکشو بلندکرد ،بعدازگذاشتن بوسه ای روی صورت سردو گچیش سمت تخت رفت تا بیبیشو بخوابونه
#کی جرعت داره کیتنامو اذیت کنه ها؟قسم میخورم خودم آتیشش بزنم(خب دیگه من امنیت جانی ندارم تهدید آگوست دی کشک نیست🙂)
+ددی ...کوکی و روی ته ته ...هق...باهام کارای بدی کلدن ددی
دوباره اون اتفاق تلخ ودردناک براش یادآوری شد،لحظه ای که برادراشو کسایی که بیشترازچشماش بهشون اعتماد داشت درحال تجاوز به جیمین دید
به معنای واقعی یونگی حس کرد کاش اون لحظه زنده نبودو همچین چیزیو نمیدید حتی یه درصدم احتمال نمیداد اونا بخوان همچین کاری با بیبی کیتنشون بکنن
وقتی یادش میاد که جیمین چطور بخاطر خونریزیش گریه میکرد قلبش به درد میومد، اوناچطورتونستن همچین کاری باموچی کوچولوی خوشگلشون بکنن؟
یونگی عصبانی بود ازخودش که دیر رسیده بود، از تهیونگ وکوک که از اعتمادش سواستفاده کردن انقدر که همون لحظه دستور داد تهیونگ وکوک و توی زیرزمین ببندن وبهشون شلاق بزنن
شاید داشت زیاده روی میکرد به هرحال اونا برادرای عزیزترازجونش بودن ولی قضیه جیمین استثنایی ومتفاوت بود
#جیمین میشه یه قولی بهم بدی؟
فین فینی کردو دست ددیشو گرفت
+چی ددی؟
آهی کشیدو مشغول بازی کردن باموهای جیمین شد
#ببین ددی کوکی وددی ته ته کار بدی کردن اونم خیلی بد اونا باعث شدن جیمینی اذیت بشه وچیمی گریه کنه ولی ...
چشمای خوشگل و درشتش دوباره خیس شدن
+ولی...هق...چی ددی؟
#میشه باهاشون قهرنکنی؟میدونم خیلی برات سخته اما اونا بدون تو گریه میکنن الانم حتما دارن گریه میکنن چون بیبیشونو اذیت کردن لطفا اگه میتونی ازشون متنفرنشو خوشگلم
در جواب حرفای یونگی دستاشو ازهم بازکرد
+اول...هق...بگل
لبخندی به شیرین زبونیش زد خوشحال بود این روی جیمین بخاطر اتفاق وحشتناکی که براش افتاده محو نشده وازبین نرفته
#با کمال میل هرچی موچی کوچولوم بگه
آروم پتورو کنار زد وخودشو کنار جیمین جاکرد، با احتیاط بدن جیمین و روی شکمش قراردادو سرشو روی سینه خودش گذاشت
+ددیا چیمی و دوس دالن نه؟
#معلومه که دوسش دارن
+پس چرا اینکاروکلدن؟نمیدونستن چیمی گلیه میکنه؟
دستشو نوازش وار پشت کمر جیمین کشید
#اونا یه چیز شیطانی خوردن برای همین چیمی کوچولورو اذیت کردن
+یه چیز شیطانی..؟
#آره بیب
با ناراحتی لباشو جلو دادو سرشو توگردن یونگی مخفی کردو روی گردنش باصدای ضعیفی گفت
+ددی تولوخدا توازون چیز شیطانی نخول باشه؟اونجوری جیمین بازدرد میکشه
چشماشو بادرد بست و گذاشت اون قطره اشک گنده ازچشماش پایین بریزن وروی گردن ددیش بیفتن
#قول میدم جیمین هیچوقت بهت آسیب نزنم دیگه گریه نکن
+ددی ته ته ددی کوکی
زمزمه مانند کنارگوش یونگی گفت و بالاخره ازخستگی خوابش برد
جیمین شب سختی وداشت باوجود سن کمش دوباره همون حس 8سالگیشو تجربه کرد این براش زجرآور بود، نمیتونست ازکسایی که دوست داره متنفرباشه ولی دلخورچرا
DU LIEST GERADE
Like the moon
Fanfictionفرسام/بیبی بوی/کیوت /مافیایی/درام /هپی اند جیمین کیتن 15سالست که بخاطر اتفاق توبچگیش بعضی اوقات توحالت لیتلش میره ،پدرش مافیایی بزرگ توسئوله وبرادرش نامجون باندمافیایی تو آلمان داره ،مادرش موقع زایمان جیمین مردواونا جیمین ومقصرمیدونن سرسخت ترین دشم...