پارت آخر

5.3K 570 163
                                    

€منو تو باهم برادریم...هق...همینطور جیمین
$چ...چی داری میگی ها؟
دستی به صورت خیس ازاشکش کشیدو بیشتر توبغل نامجون فرو رفت
€فک میکردم کسی وندارم ...هق...فک میکردم بی کس وکارم تازه میفهمیدم چرا پارک هروقت منومیدید نیشخند میزد ،دیروز رفتم دکتر چون...هق... کم خونی دارم ،دکتر پیشنهادکرد خون تزریق کنم وازاونجاییکه اون دکتر مخصوصت ...هق...بودو من برای اولین بار اونجامیرفتم بهم گفت منو توهم خونیم منم شوکه شدم کلی تحقیق کردم ودرآخر فهمیدم من بعد تو، و قبل ...هق...جیمین بدنیا اومدم، لیهون برای اینکه جایگاهش بیشتر... ازاین به خطرنیفته منو به یکی از زیردستاش دادو...هق...نمیتونم باورش کنم
$گریه نکن توهمیشه برادرم بودی...خ..خیلی خوشحالم که تو برادرمی اینو میفهمی؟برای خودم متاسفم که زودتر متوجهش نشدم
نامجونم متقابلا جیهوپ وبغل کرد هردو با آرامش هم وبغل کرده بودن تا اینکه جیهوپ ازشدت خستگی خوابش برد
_اتاق کناریتون خالیه، اتاقای طبقه پایینم خالین هیونگ میتونه اونجا بمونه
نامجون زیرلب تشکر کردو جیهوپ وتوبغلش گرفت وسمت اتاق بالایی حرکت کرد

بوسه ای روی پیشونی برادرش گذاشت ،چقدر نسبت به احساساتش بی اهمیت بودکه فکر میکرد هیچکس ونداره یجورایی ازخودش متنفر شد هر وقت مشکلی براش پیش میومد جیهوپ ومسئول رسیدگی به کاراش میکرد بدون اینکه ازش بپرسه میخواد اون کارو انجام بده یانه باید برای برادرش جبران میکرد،باید بهش میفهموند از حالا به بعد دیگه تنها نیست وپشتشه اما قبلش باید میذاشت استراحت کنه تا حالش بهتربشه
$امیدوارم ازم دلخور نباشی...دوست دارم
اینوگفت وخودشم کنار جیهوپ به خواب رفت

روزبعد:

+آخه جیمینی درد داره
_قربونت برم فقط بشین توی آب میخوام ماساژت بدم
#هی...چرا بیبی ونشستی؟
با اخم گفت و خودشم وارد وان شد
جیمین لباشو آویزون کردو با حرکت دست یونگی توی آب نشست وازسوختن مقعدش درجا چشماش پراشک شد
+بد...دردم اومد...(فین)
#هیشش الان درست میشه بیبی ددی
+دروغ نگو ...(فین)دیگه نمیزارم اونجاتونو بزارین اینجام
با اخم گفت وصورتشو روی وان گذاشت ،کوک لبخند گشادی زدو بایونگی به جون بیبی بویشون افتادن که اینطوری با کیوتی تمام بغض کرده بودو میخواست ددیا نازشو بکشن
+نتن
#اگه بدونی چقدر دل ددی برای اینجوری حرف زدن جوجش تنگ شده بود
+نموخوام دیگه برات کیوت نمیشم برو یه جوجه دیگه پیدا کن خروس بدجنس توهم دیکهدی
کلمه آخرو مخاطب به کوک گفت چون اون داشت سعی میکرد توی مقعدش پماد بماله اگه دردش میومد چی؟
انگشتشو جلوی صورت جیمین تکون داد
_نگاش کن فقط پماده خیلیم خنکه اگه برات بمالمش دیگه دردت میره این گرون ترین وکمیاب ترین پماد دنیاست
+داری به من منت میکنی؟
یونگی میخواست بکوبه توی پیشونی خودش ولی...چرا انقدر خودزنی؟باید میرفت اون پسرعموی یونیکورنیشو میکوبید تا انقدر به پسرکش کلمات قلمبه سلمبه یادنده مثل همین یکی
خودشو جلوتر کشید جیمین وبغلش کردو روی پاهاش نشوند
_اولا منت میذاری نه منت میکنی
+حالا هرچی جیمینی درستشو گفت
_نه نگفت
+گفت
_گفت
+نگفت
وقتی نیشخند ددیشو دید هینی کشیدو چندبار یواش توسرش زد
+جیمینی وگول زدی
_جیمینی میخواست گول نخوره
#بسه بیا زودتر این بیبی اخمو روتمیزکنیم، اون هنوز بیبیاشو ندیده تازه ...
سرشو نزدیک گوش جیمین بردو درگوشش گفت
#ددی یونگی میخواد بهت یه رازی وبگه
وقتی سرشو عقب کشید چشمای جیمین از تعجب درشت شد،راز؟چه رازی ؟نکنه...نکنه باز اتفاقی افتاده؟
لیف اسفنجی ودستش گرفت واونوباملایمت روی تن جیمین کشید
_نترس مطمئنم عاشق این سوپرایز میشی

Vous avez atteint le dernier des chapitres publiés.

⏰ Dernière mise à jour : Mar 07 ⏰

Ajoutez cette histoire à votre Bibliothèque pour être informé des nouveaux chapitres !

Like the moonOù les histoires vivent. Découvrez maintenant