÷من حاضرم بخاطر جیمین فداکاری کنم واینجابمونم
نامجون با نگاه تحسین برانگیزش جین ومورد ستایش قراردادولی ما اونطرف تر تهیونگ وکوک وداریم که ادای عق زدن درمیارن درگوش هم پچ پچ میکنن
_چقدرم بدش میاد نوچ نوچ نوچ
تهیونگ پوزخندی زدو درگوش کوک گفت
×توکونش عروسیه
هردوریز خندیدن وبه چشم غره های جین توجهی نکردن
یونگی یه قلپ از چاییش نوشیدو اونو روی میز گذاشت ،باچشمای جستجو گرش دنبال جیمین گشت ولی پیداش نکردم همین دودیقه پیش کنارش جیهوپ نبود؟
#جیمین کجاست؟
نامجون نگاهشو از صورت هندسام جین گرفت وبه یونگی داد
€حتما همین دوروبراس
+جیغغغغغغ
باشنیدن صدای جیغ جیمین اول تهیونگ جیهوپ وکوک بعدم یونگ پشت بندش نامجون وجین سمت راه پله را افتادن+ددی
بادیدن جیمین که روی نرده ها مشغول سرخوردن بود نفس آسوده ای کشیدن چون فکرمیکردن یه بلایی سر پسرک کیوتشون اومده
یونگی با اخم سرزنش گرانه ای به جیمین خندون نگاه کرد
#تهیونگ این جوجه شیطونوبیار اینور
سری تکون دادو جیمین وازیغش کشید به راحتی بغلش کرد
×اگه میفتادی چی میشد؟
جیمین بالپای بادشدش کمی فکرکرد
+تبدیل به پوره توت فلنگی میشدم؟
×آره دقیقا
+اونوقت ددیا میخوردنش؟
تهیونگ نیشخندی زدو صورتشو جلوتر برد
×مگه میشه این موچی باز هم توتفرنگی ونخورد؟
خجالت زده سرشو تولباسش مخفی کرد یه جورایی جلوی هیونگش خجالت میکشید_خب ما باید برگردیم
یونگی سمت نامجون برگشت درسته اون برای امشب دعوتشون کرد اما کلی کارتوشرکت داشت که باید بهشون رسیدگی کنه
#بابت امروزممنون ما دیگه باید بریم
€به این زودی؟
جیهوپ غمگین پرسیدکه یونگی لبخندی به دوست قدیمی چندین سالشون زد
#کارای نیمه تموم زیادی برای انجام دادن دارم هم من هم وی وکوک
÷پس دیگه باید برین
جین به ظاهر غمگین گفت وازپشت نامجون برای کوک زبون درآورد حالاکه به نامجون رسیده بود باید بدستش میاورد
$مواظب ...جیمینم باشین
یونگی به خوبی لحن گرفته ی نامجون ودرک میکرد میدونست اون خیلی جیمین ودوست داره اگه پدرش تهدیدی برای جون جیمین نبود نامجون حتما اونو پیش خودش نگه میداشت ولی حالا باید اجازه میداد موچی کوچولوش ازپیشش بره_نگران نباش نامجون شی ما مثل جونمون ازجیمین محافظت میکنیم عوضش توهم مواظب جین هیونگ ارزشمندمون باشه
جین اخمی کرد ولی بابرگشتن نامجون طرفش سریع لبخند به ظاهرغم انگیزی زد
÷من مراقب خودم هستم کوک شماهم مراقب خودتون باشین
باورش نمیشد یه روزکارش به جایی برسه که انقدر باملایمت باکوک رفتارکنه ولی بعدا به حسابش میرسید شاید بعدازاینکه ملکه عمارت نامجون شد
YOU ARE READING
Like the moon
Fanfictionفرسام/بیبی بوی/کیوت /مافیایی/درام /هپی اند جیمین کیتن 15سالست که بخاطر اتفاق توبچگیش بعضی اوقات توحالت لیتلش میره ،پدرش مافیایی بزرگ توسئوله وبرادرش نامجون باندمافیایی تو آلمان داره ،مادرش موقع زایمان جیمین مردواونا جیمین ومقصرمیدونن سرسخت ترین دشم...