شخص سوم:
همشون دورمیزصبحانه نشسته بودن هرکدومم یه چیزی تودهن جیمین میچپوندن
#بیبی موچی اونجا زیاد هله هوله نخور وگرنه تنبیه میشی اوکی؟
جیمین باسرتایید کردو گذاشت تهیونگ بادستمال دورلبشو پاک کنه_خب دیگه ما میریم شب میبینمتون
×مواظب جیمین باش
یونگی انگشتشو تحدیدوار جلوی کوک گرفت
#اگه بلایی سرش بیاد اول تورومیکشم بعدتهیونگ و
تهیونگ لقمه توگلوش پرید با سرفه سمت یونگی برگشت
×سرفه...به من چه...
#چون شمادوتا عین همین
کوک بالبخند باشه ای گفت و دست جیمین وگرفت
_میبینمتونجیمین بادهن بازبه ساختمون بلند نگاه میکرد ،اینجا مال ددیش بود؟
کوک بادستاش دهن جیمین که بازشده بودو روهم چفت کرد
_بیبی چراخشکت زد بیابریم داخلشو ببینیم
+ددی اینجا مال توعه؟
_آره
+خیلی خوشگله خیلیم گندست اندازه دایناسور
کوک جیمینو بغل کرد وسرشو بوسید
_ازدایناسورم بزرگتره بیب
همراه جیمین وبادیگارداش وارد فروشگاهش شد
همه کارکنا دست ازکارشون کشیدن ،به صف ایستادن وبه کوک تعظیم کردن ولی اون توجهی نکردوسوار آسانسورشد دکمه آخرین طبقه روزد
جیمین بادستش پشت کوک خطای فرضی میکشید این کارش کوک ومیخندوند
_خوشگلم چی میکشی پشت ددی؟
جیمین صورتشو از روشونه های کوک برداشت
+ماشین
_ماشین دوست داری؟
+آره
_اوکی
همزمان آسانسورباحرف آخرکوک ایستاد
وارد اتاق مخصوصش شدو جیمین ورومیزش گذاشت خودشم کتش ودرآورد ،تلفنش و برداشت بامسئول بخش اسباب بازیا تماس گرفت
"بله قربان
_ازهراسباب بازی ماشین که هست یدونش و بسته بندی کنین بفرستین خونم چندتاشم بیارین بالا
"چشم
بعدقطع کردن تلفن به جیمین که باچشمای درخشان نگاهش میکرد خیره شد،میتونست انعکاس خودشو توچشمای عسلیش ببینه
+ددی اسباب بازی خریدی؟
کوک به جلوخم شد
_ددی بیبی کوچولوم
جیمین باجفت دستاش صورت کوک وجلوترآوردو لباشو بوسید
+مرسی ددی
_بیبی خیلی شیطونی یه بوس دیگه بده
جیمین باکمال میل جلورفت تابوس دیگه ای ومهمون لباش کنه ولی باتقه ای که به درخورد ایستاد
کوک کلافه ازکارنیمه تمومش اجازه ورود داد
"قربان اسباب بازیا_بذارشون کنار به مسئولای بخشا هم بگو بیان دفترم
مرد چشمی گفت و بعدازگذاشتن اسباب بازیا ازاتاق خارج شد
جیمین باسرعت ازروی میزپایین اومدو سمت اسباب بازیارفت
چندتاشونو بازکردو کنارپای کوک روزمین نشست ومشغول بازیش شد
_بعضی یه چیزایی یادشون رفت
جیمین بی توجه به حرف کوک باماشیناش بازی میکرد یکی ازعادتاش بودکه موقع بازی به کسیگوش نمیداد
کوک ناراحت پاهاشو تکون دادوچشماشو بست تودلش اون مردک ولعنت کردکه انقدرزود اسباب بازیارو آورده بود
جیمین سرشو بالا آورد با یاد آوری اینکه ازددیش تشکرنکرده هینی کشیدو بلندشد
+ددی؟
جیمین کوک و تکون داد ولی اون هیچ واکنشی نشون نداد ،میتونست بفهمه ددیشو ناراحت کرده چرا انقدرخودخواه بود
+ددی ببخشید
_باشه برو به بازیت برس به هرحال اون ازددی مهمتره
باحرف کوک لباشو آویزون کرد ،حتی چشماشو هم بازنمیکرد
+ددی ببخشید دیگه
_......
یواش رو پاهای کوک نشست و بوسه ی عمیقی روی لبهاش گذاشت کوک خوشحال ازگرفتن نقشش دستاشو پشت گردنش گذاشت وبیشترهمراهیش کرد یکی ازدستاشو پشت جیمین برد ولی دوباره دربه صدا درومد
جیمین باشوک ازپاهای کوک پایین پریدوزیر میز رفت، بادستاش ماشیناشو سمت خودش کشید
کوک پتانسیل کشتن فردپشت دروداشت انگار خون جلوچشماشو گرفته بود
_بیا
مسئول اسباب بازیادوباره وارداتاق شد
"ارباب
_زهر مار
مرد سرشو پایین انداخت تاتواون چشمای ترسناک نگاه نکنه مگه چیکار کرده بود؟
_اومدی اینجا تاهمینطور لال جلوم بایستی ؟
"آها...یعنی کاری که گفتین و انجام دادم همشون پشت درن
چنگی به موهای خودش زد، به کل یادش رفته بود برای چی اومده بود شرکت
_بگو بیان
"اطاعتهمشون تعظیمی کردن و با اجازه کوک روصندلیاشون نشستن
به صورت جدی تک تکشونو ازنظرگذروند وشروع به صحبت کرد
_میخوام حسابای هربخش به صورت جداگانه محاسبه بشه، همونطورکه میدونین سهام اینجا 20درصد افزایش داشته این یعنی سود میخوام بدونم هرقسمت چقدر میتونه برای سود دهی بیشترمفید باشه حالا هم گزارش کاراتونو ارائه بدین
همشون اطاعت کردن ویکی ازمسئولا شروع به سخنرانی کردجیمین باماشین یواش کفش دوزکی که روزمین راه میرفت دنبال کرد همه چی خوب بودتا اینکه کفش دوزک روی شلوارکوک رفت
+هینن روشلوار ددی؟
با اخم کیوتش ماشین وروپاهای عضلانی کوک حرکت داد واین باعث شد کوک دستی به پاهاش بکشه تا جیمین وآروم کنه ولی جیمین دست بردارنبود
باماشین کوچولوش همه جای پاهاشو طی میکرد
کفش دوزک بافرار ازدست جیمین به قسمتای بالای پاهای کوک رفت تا اینکه وقیقا رو دیکش نشست
جیمین صورتشو جلوبرد
+کجانشستی بی تربیت
باماشین یه دور ازروی دیک کوک رد شد باعث شد کوک خشکش بزنه
دومین دور سومین دور همینطورباماشین ازروی دیک بیچارش ردمیشد ولی کفش دوزک دوباره روهمون نقطه مینشست
کوک زیر میز خم شد
_بیبی آروم باش ،من الان تو جلسه مهمم
با لحن آرومی گفت ودوباره سمت افراد دور میز برگشت
جیمین لبشو گازگرفت ودوباره اخم کرد ماشینشو کنارگذاشت واینباربا دستش سعی کرد کفش دوزک وبگیره چندبار دستشو روش کشید ولی دوباره کفش دوزک همونجا مینشست دیگه کلافه شده بودپس باشدت چنگی به دیک کوک زد که ناخواسته ناله کوک بلند شد
همشون باتعجب به قیافه سرخ و گیج رئیسشون نگاه کردن تا بفهمن چه اتفاقی افتاده
_گزارشا خوب بود همتون...میتونین برین
"اما هنوزچندنفر...
_گفتم برین بیرون،گمشین
باداد گفت که همه باترس ازاتاق بیرون رفتن
صندلیشو عقب کشیدو به لبخندجیمین وکفش دوزک تودستش نگاه کرد قیافش مثل پلیسایی بودکه مجرم گرفته
ولی چشمای جیمین روی برآمادگی روی شلوار ددیش بود
+ددی فک کنم اونجات دوباره موزدرآوردپارت6
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙
KAMU SEDANG MEMBACA
Like the moon
Fiksi Penggemarفرسام/بیبی بوی/کیوت /مافیایی/درام /هپی اند جیمین کیتن 15سالست که بخاطر اتفاق توبچگیش بعضی اوقات توحالت لیتلش میره ،پدرش مافیایی بزرگ توسئوله وبرادرش نامجون باندمافیایی تو آلمان داره ،مادرش موقع زایمان جیمین مردواونا جیمین ومقصرمیدونن سرسخت ترین دشم...