پارت3

6.2K 731 23
                                    

$یعنی چی گم شده؟
نامجون باعصبانیت که نمیدونست ازکجاپیداشده پرسید
€آروم باش دادش به شبحامون گفتم دنبالش بگردن(گروه شبح فرزوسریعا میتونن بدون دیده شدن هرجایی برن و هرکی وکه دستورمیگیرن بکشن)
کلافه روی صندلیش نشست وسرشو بین دستاش گرفت
جیهوپ متوجه کلافگی نامجون شد، جلورفت ودستشو روشونش گذاشت
€هی پیداش میکنیم نگران نباش
سرشو بالا آورد وبه دوست ودستیار مورد اعتمادش نگاه کرد
$من هیچوقت مواظبش نبودم هوپ میدونی چرا اومدم آلمان؟
€چون بابات فرستادت؟
$نه چون نمیتونستم توچشمای معصومش نگاه کنم ،اون منویادمادرم میندازه همونقدر زیباو پاک ولی بعداینکه مادرم مرد من پدرم جیمین ومقصرمیدونستیم، درسته من هیچوقت کتکش نزدم اما ازته قلبم جیمین ومقصرمیدونستم حتی ...حتی وقتی کتک میخوردنمیتونستم براش کاری کنم
فلش بک:
(نامجون 15ساله وجیمین 5ساله)
باشنیدن صدای گریه و جیغ فهمید که پدرش دوباره داره جیمین و میزنه، یهودراتاق بازشدو جیمین خودشو توبغل نامجون انداخت ودستاشو دورکمرش حلقه کرد
نامجون سرجیمین وبالاآوردبه خوبی میتونست ردسیلی وروصورت بی نقص جیمین ببینه
+هیونگی...هق...بابا...چیمی وزد...هق...ببین داله خون میاد...
به دستای زخمیش اشاره کردوگوشه لبش که پاره شده بود
دستشوبرای نوازش صورت جیمین بالاآوردکه همون لحظه پدرش بایه کمربندتودستش جلواومد
&که نافرمانی میکنی آره؟نشونت میدم
جلورفت وجیمین ومیکشیداما جیمین محکم نامجونو بغل کرده بود امیدواربود هیونگش براش کاری کنه
+هیونگی...هق...نذار...منو...بِبَله
$پدر من فک میکنم...
باسوزش یه طرف صورتش دستشو روصورتش گذاشت
شک داشت ، واقعا پدرش بهش سیلی زده بود؟
&دفعه آخرت باشه ازش دفاع میکنی
بزورجیمین وازنامجون جداکردودوباره وارداتاق شد
+نزن...هق...ببشید...
&هیسسس هیچی نگو توکه میدونی من ازپسرای بدمتنفرم
+هیونگگگگگگ
&خفه شو
...هق...نزن ...دردداله...چیمی...هق... گریه میتُنِه
&انقدرمیزنمت که نتونی ازجات بلندشی
نامجون نمیتونست جلوی اشکاشو بگیره، خودشو به اتاقش رسوندوزدزیرگریه

$ببخشیدجیمین...من واقعا نمیتونم... کمکت کنم من فقط دارم ازخودم فرار میکنم...منوببخش...که انقدرضعیفم ... ببخشیدکه نمیتونم کمکت کنم منو ببخش
پایان فلش بک
€واقعا متاسفم
جیهوپ باناراحتی زمزمه کرد،میدونست رفتار اونا باجیمین خوب نیست اما چیکارمیتونست بکنه؟
€مطمئنن پیداش میکنیم
$امیدوارم حالش خوب باشه

+ددی مردم دیگه نمیتونم بخورم
تهیونگ با اخم ظرف پرازتوت فرنگی وجلو ی جیمین گذاشت
×بیبی همشو میخوری توخیلی لاغری مگه نه کوک؟
_حق باتهیونگه تازه بعداین میخوام بهت آب کرفس بدم تا جون بگیری
جیمین ملتمس به ددیاش نگاه کرد
_استاپ بیبی اونجوری نگاهمون نکن گولتو نمیخوریم
جیمین کلافه تموم توتفرنگیاروخورد این سومین کاسه ای بودکه میخورد، بعدازتموم کردن همه اون توتفرنگیای شیرین و آب دار به صندلی تکیه دادودستی به شکمش کشید
+وای دارم میترکم
×اِهم اِهم
باصدای تهیونگ کمی خم شد تهیونگ بایه ظرف گیلاس وکوک بادوتا لیوان آب کرفس بالا سرش ایستاده بودن
×اینامونده عزیزم
+نهههههههه(جیغغغ)
سریع از صندلی پایین پرید وتهکوک پشت سرش شروع به دویدن کردن، ولی بادیدن جیمین که چسبیده بودبه یونگی متوقف شدن
#خب خب شمادوتا چرا بیبی موچی و اذیت میکنین؟
تهیونگ باخنده وحشت زده روبه یونگی دستاشو به علامت منفی تکون داد
×هیونگ مااذیتش نکردیم فقط یکم بهش میوه دادیم مگه نه کوک؟
با آرنج توپهلوکوک کوبید که قیافش ازدرد جمع شد
_آره...همینطوره
باتاسف سرتکون دادو جیمین وبغل کرد اما ازسبک بودنش تعجب کرد، هرچی نباشه لیهون آدم قدرتمندی بود اماچراپسرش انقدرضعیف بود؟
#جیمین خیلی سبکی،باید بیشترغذابخوری
جیمین باتصوراینکه یونگیم قراره مثل اون دوتا کلی غذابخوردش بده سریع لپ یونگی وبوسه بارون کرد،که باعث لبخند لثه ای ازجانب یونگی شد تهیونگ وکوک باحسودی به یونگی خیره شده بودن دلشون میخواست جای اون باشن
#چتونه زل زدین به ما؟
باحرف یونگی فهمیدن خیلی وقته بهشون خیره شدن
×هیچی
_مامیریم اینارو بزاریم آشپزخونه
جیمین چیزی درگوش یونگی گفت و اونم باسرتایید کرد، ازبغل یونگی پایین اومدو بدو طرف ددیای حسودش رفت
+ددیا؟
باشنیدن صدای بهشتی جیمین سمتش برگشتن
×بله؟
_چیزی میخوای کیتنم؟
+میگم میشه بیاین جلو میخوام یه چیزی بهتون بگم؟
هردو روزانوهاشون خم شدن چون قدجیمین کوتاه بود
+چشماتونم ببندین آخه خجالت میکشم
لبخندی به بیبی خجالتیشون زدن وچشماشونو بستن
جیمین خنده بی صدایی کردو بوسه ای روی لبهای هردوتاشون گذاشت وازشون جداشد
+حالا بازکنین
دلشون میخواست دوباره اون حس بهشتی و تجربه کنن احساس لبای نرم جیمین رولبای خودشون
×بیبی این برای چی بود؟
+برای اینکه قهرنکنین
_یعنی هروقت که قهرکنیم بهمون جایزه میدی؟
+یاددی اذیت نکن من طاقت قهرندارم
#موچی خوشگلم به حرفاشون گوش نده دارن گولت میزنن
جیمین مظلوم بهشون نگاه کرد
+چرامنو گول میزنین؟
آخه یه نفرچقدرمیتونست کیوت وخوردنی باشه ظرف گیلاس و آب کرفسو به خدمتکارا دادن و مشغول چلوندن جیمین شدن
+ددیا...بسه ...قلقلکم ندینننن
×نوچ اینجوری نمیشه
_بیبی توبایدملاحظه ماروهم بکنی نمیگی ازشدت کیوت بودنت قلبمون میگیره
+باشه ...دیگه کیوت نمیشم....
یونگی جلورفت و جیمین وازدست اون دوتا نجات داد
#تمومش کنین گنده بکای احمق فقط هیکل گنده کردین
کوک دستشو روسرامیکای کف سالن کوبید
_هیونگ چرا همش حالمونو میگیری؟
تهیونگ بالب ولوچه آویزون ادای گریه کردن درآورد
×راست میگه اون بیبی ماهم هستا
#پاشین برین پی کارتون من امروزکاری ندارم پیش جیمین میمونم
_نمیشه نریم؟
یونگی باقاطعیت جواب کوک وداد
+نه نمیشه
نمیخواست به اونا سخت بگیره اما به هرحال اونا نباید چیزی که هستن وفراموش کنن
×باشه ولی وقتی برگشتیم جایزه میخوایما
جیمین لبخندی بهشون زد
+باشه قبوله



پارت3
ازاین پارت لذت ببرین🥰🥰
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙

Like the moonTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang