پارت2

6.3K 766 14
                                    

جیمین روصندلی ماشین نشسته بایه بستنی لیوانی بزرگ تودستش خوابش برده بود کوک مشغول نوازش موهاش بود تهیونگم ازجلوی ماشین هی قربون صدقش میرفت،
#بسه دیگه حالم وبهم زدین شماچرااینطوری شدین؟
تهیونگ نگاهشو ازجیمین گرفت وبه یونگی نگاه کردوپوزخند مرموزی زد
×نه که خودت خیلی بدت میاد،هیونگ توبه ماهم لبخندنمیزنی چه برسه به یه بچه که تازه دیدیش
درواقع حرفای تهیونگ درست بود یونگی هم به اندازه اون دوتا ازجیمین خوشش اومده بود ولی میخواست ابهتشو حفظ کنه
#اول بایدببینیم این بچه کجازندگی میکنه پدرومادرش نگرانش میشن
کوک شروع کردبه اعتراض کردن ومحکم جیمینو بغل کرد
_نه من پسش نمیدم اصلا مامافیایی هستیم چرابایدپسش بدیم ؟اونو ازخانوادش میخریم
تهیونگم شروع کردبه التماس کردن
×هیونگ لطفا دیگه ازخواب بیارت نمیکنم باشه؟!
یونگی کنار خیابون ایستاد وسمت کوک برگشت
#اول بیدارش کن ببینیم اسم واقعیش چیه ،کجازندگی میکنه پدرومادرش کین
_هیونگ خودش گفت اسمش چیمیه
#اسکول تولیتل اسپیسش بود تواون حالت چیزای بچه گونه میگه الان فک کنم بتونه جواب درست وبهمون بده
کوک برخلاف میلش جیمین وبیدارکرد ،بادستای تپلش چشماشو مالیدویواش بازشون کرد
+شم...اکی ...هستین؟من کجام؟
تهیونگ که تونست اشکو توچشمای جیمین ببینه گفت
×ماددی توهستیم یادته؟ما اذیتت نمیکنیم
جیمین یادش اومدکه باداد یونگی تولیتلیش رفت وگفته بود ددی میخواد توذهنش کلی به خودش فحش داد حتما پدرش اونو میکشت
+آره ولی بایدبرم بابام دعوام میکنه
#چطوره اول بگی اسمت چیه؟چندسالته وکجازندگی میکنی
جیمین توچشمای سه مردنگاه کرددرست بوداطلاعاتشو بهشون میداد؟
کوک که تردیدجیمین ودید بوسه ای روی لپای تپلش گذاشت
_بیبی نترس ماکاریت نداریم فقط جواب بده
بالاخره تصمیم گرفت به سوالاشون جواب بده
+من 15سالمه،توبرج سئول زندگی میکنم اسمم پارک جیمینه
به اینجای حرفش که رسید هرسه بهم نگاه کردن نکنه اون پسر پارک لیهون بود؟
#جیمین میتونی اسم پدرتو بهمون بگی؟
+اسمش لیهونه
دیگه مطمئن شدن اون پسر همون لعنتیه ولی باید چیکارمیکردن؟بایدپسش میدادن یاباخودشون میبردنش؟مطمئنا اینکه اون پسر پارک لعنتی بود باعث نمیشد به جیمین آسیب بزنن چون ازجیمین خوششون اومده بود، همینطورکه حرف میزدن صدای گریه جیمین بلندشد وباعث دستپاچگیشون شد
_هیششش چیزی نیست چراگریه میکنی؟
×چیزی میخوای؟
#بیبی ددیو نگاه کن
باجدیتی که توصدای یونگی بود سرشو بالاآورد
#حالابگو چراگریه میکنی؟
جیمین دکمه آستین لباسشو بازکرد وپشت دستشو نشونشون داد، جای سیگارسوخته روی دست جیمین توذوق میزدوخونشونو به جوش میاورد
_کی اینکاروکرده بهمون بگو
کوک باخشم گفت واقعا کی دلش میومد همچین کاری باهمچین بچه مظلومی بکنه
+بابام...هق...کرد...چون هق...تواتاقش...خوابم برده بود...هق...ددی منوبرگردون...منومیکشه

سرشو روی سینه کوک گذاشت وگریه کرد گریه هاش قلب هرچی سنگه روذوب میکرد، مطمئنن بااین حرفایی که جیمین زد اوناپسش نمیدادن میخواستن ازش مواظبت کنن
×جیمین میخوای پیش مازندگی کنی؟ماددیا قول میدیم مواظبت باشیم ونذاریم کسی بهت آسیب بزنه نظرت چیه؟
سرشو ازسینه کوک بیرون آورد
+ولی ...بابام...
#اون دستش بهت نمیرسه مطمئن باش ماخیلی قویم
قیافه هرسه نفروازنظرگذروند هرسه تاشون خیلی خفن وجذاب بودن، تواون برج کسی دوسش نداشت ولی پیش ددیاش میتونست خوشحال باشه آرامشی که کنارشون داشت بی نظیر بود
+ب‌‌‌...اشه
هرسه لبخند رضایت بخشی زدن،یونگی ماشینو به حرکت درآورد وسمت عمارت حرکت کرد

&پسره ی عوضی چطوری جرعت کرد فرارکنه
مردروی زمین زانوزدو به ارباب بی رحمش التماس میکردببخشتش
"قربان من یه لحظه حواسم بهشون نبود لطفا منو ببخشین
لیهون باپاهاش چونه مردو بالاآوردوبه چهره ترسیدش نگاه کرد
&دهنتوبازکن
"قربان لطفا...
&گفتم دهنتوبازکننن
بادادگفت که مرددهنشو بازکرد،لیهون اسلحروتودهن مرد گذاشت
&جهنم خوش بگذره
بنگگگگگگگ
بادستش خون روی صورتشو پاک کرد وپوزخندی به جسد مرد که غرق خون بودزد
&آه واقعا چجوری بایدپسرای بدوادب کرد؟منتظر پدرت باش چیمی



پارت2
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙

Like the moonTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang