پارت21

5.7K 570 148
                                    

نامجون همراه جیهوپ وجین وارد انبار شدن ،وقتی نگاهش به برادر غرق خونش افتاد ترسیده سمتش رفت
$ج‌‌‌...جیمین؟عزیزم چه بلایی سرت اومده ؟
یونگی اخمی کرد جیمین ودست جیهوپ داد
#ببرش عمارت خواهش میکنم مواظبش باش چهارده نفر ازبهترین افرادمو همراهت میفرستم باشه
جیهوپ باشه ای گفت و بدو ازهمراه جیمین توبغلش ازاونجا دور شد
تهیونگ اسلحه نقره ای رنگشو ازدست کوک گرفت واخمی کرد
×باید کار اون حرومزاده لعنتی روتموم کنیم
قبل اینکه بره دنبال پارک دست یونگی روی سینش نشست و اونو به عقب هل داد
×هیونگ...
#الان موقعش نیست نامجون باید تمومش کنه
بعد کامل سمت نامجون برگشت وباگرفتن دستش گفت
#پارک نامجون تمومش کن این کابوس لعنتی وتموم کن تو لیاقت پادشاهی وداری
نامجون باشنیدن حرفای یونگی سری تکون داد
$همینکارو میکنم
و فورا ازپله ها بالا رفت

^ای احمقا پس این هلیکوپتر کوفتی کجاستتتتت
لیهون داد زدو بامشت توصورت یکی از افرادش کوبید اگه اینجا میموند مطمئنا سرنوشتش ازمرگ نمیتونست باشه
$پدرررررر
لیهون فورا به عقب برگشت،بادیدن نامجون پوزخندی زد
^اوه پسر عزیزم اومدی به پدرت کمک کنی ؟
نامجون متقابلا پوزخندی زد وشروع کرد به گذاشتن گلوله تواسلحش
$پدر به نظرت بخاطر تمام کارایی که کردی ازهمه مهمتر شکنجه کردن جیمین باید چندتا خشاب وپرکنم؟

پارک لبخندش محو شد حتی توخوابشم نمیدید پسر بزرگترش برعلیه خودش شورش کنه
^پس تو میخوای منو بکشی؟(خنده)تو میخوای منو بکشی؟پدر خودتو؟
^پدر من ازهمون موقعی که مادرم رفت مرده این پارک روبروم فقط یه آشغال پست فطرته که حتی به پسر خودشم رحم نکرد
بعد بستن اسلحشو اونو سمت پارک گرفت
$پا،صورت،دست یاشکم کدوم واول سوراخ کنم
پارک تک خندی زدو سرشو پایین انداخت با دست باز به افرادش اشاره کرد
^بکشینش
وفقط شاید یه دقیقه ازحرفش گذشته بود وجنازه بی جون تمام اون افراد روی زمین افتاد
چشمای متعجب و درشت شدشو به کیم جونگ کوکی که ازپشت نامجون بهش نیشخند میزد داد

یونگی ،جین تهیونگ خیلی زود به نامجون وکوک ملحق شدن تا پرونده این دردسر شوم وبرای همیشه
ببندن
با رسیدن هیلکوپتر حدود شیش نفر ازبهترین افرادپارک روی پشت بوم پریدن وبا هاشون درگیرشدن
پارک با استفاده ازاین فرصت نگاهی به جین انداخت همونطورکه سمت هلیکوپتر میرفت با اسلحه نشونش گرفت
^نامجونننن خوب نگاه کن مرگ کسی که دوستش داری وخوب ببین وبه خاطر بسپار(قهقه)

نامجون بعد بریدن گردن یکی ازافراد پدرش ترسیده سرشو بالا آورد وقتی هدف گلوله پدرشو دید بدون هیچ فکری به سمت جین هجوم برد
$جینننننن مواظب باش
بنگگگگ

تهیونگ بادیدن تصویر روبروش دادی کشید وشروع به تیر اندازی کرد،یکی از تیراش درست پشت کمر پارک فرود اومدو باعث شد از هلیکوپتری که از زمین بلند شده بود پایین بیفته

Like the moonTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang