پارت8

5.6K 621 34
                                    

صبح:
×هی جیمین کجاست صبحونه نمیخوره؟
یونگی باکف دستش چشماشو مالید ،تاصبح مشغول شکنجه جاسوسای باندبود. همچین کاری واقعا ازش انرژی زیادی گرفته بود اگه کسی کاری بهش نداشت همین وسط تاخودشب میخوابید
#دیشب دیرخوابید بذاریکم بیشتربخوابه
تهیونگ سری تکون دادوباچاپستیک توسرکوک کوبید تابیدارشه
_ها من نخوردمش؟چیه؟
تهیونگ ازروی تاسف سری تکون داد
×چیونخوردی داشتی خواب مثبتی میدیدی؟(لبخندمستطیلی)
کوک چشم غره ای بهش رفت وبا آرامش روی نون تستش کره بادوم زمینی مالید
_خفه شو منحرف بدبخت
#دودیقه زرنزنین ببینم چی کوفت میکنم نمیدونم چرابابا شماروازپرورشگاه آورد
باخیال راحت مشغول خوردن صبحونش شدوسعی کردنگاه متعجب تهکوک و فاکتوربگیره چقدراذیت کردنشون به یونگی میچسبید
×نه ...نه بگو همه ی حرفات دروغه من ازتخم پدرم ببین چقدرشبیه همیم کوک پرورشگاهیه
+یونگی هیونگ میدونم تهیونگ پرورشگاهیه ولی چراپای منومیکشی وسط؟
تهیونگ با اخم بلندشد
×نه خیر ماتوروازجوب پیداکردیم
کوک هم متقابلا با اخم جلوش ایستاد
_توروازفاضلاب آوردن
همینکه خواست کاسه برنج وتوسر کوک خوردکنه
یونگی سرشو بلندکرد بابدترین حالت ممکن نگاشون کرد،همین نگاه کافی بودتاحساب کاردستشون بیاد
#براخودم متاسفم که برادرام دوتاتپه گوهن
_یا هیونگ چطور دلت...
+جیغعغغ هق...ددیا؟
باشنیدن صدای جیمین وحشت زده به سمت پذیرایی پاتندکردن امازوداون وحشت جاشو به تعجب داد
جیمین بدون شلوارو دیک سیخ کرده جلوشون ایستاده بودوگریه میکرد
+ددی اینجام دردمیتنه
انگشتشو روش کشیدکه ازدرناله کرد
+هق...الان میمیرم آره؟...الان اینجام منفجرمیشه هق...
یونگی با خون سردی جلورفت وکنارش زانوزدمیخواست دلیل این اتفاق وبفهمه امکان نداشت یه بچه اونم جیمین به همین سادگی سیخ کنه مطمئنن چیزی ازاین قضایانمیدونست
#جیمین آروم باش به ددی بگو چرا اینجا اینطوری شده؟
هق خفه ای زدوبینیشو بالا کشید، کمی سرشو کج کردتابتونه تهیونگ وببینه یعنی بخاطرکارش تنبیه میشد؟
#نمیخوای بگی؟
یه نفس عمیق کشید وگفت
+من...هق...ازشکلاتای توی اتاق ددی ته ته خوردم
×فاک اونا محرک جنس...
_خفه وگرنه هیونگ میکشتت
حرصی نفسشو بیرون فوت کرد چاره ای جزاین نبود
سریع زیرزانوپشت کمرجیمینو وگرفت تاببرتش تواتاق باسر به تهکوک فهموند پشت سرش برن

×چی؟؟؟
یونگی شقیشقشو فشارداد
#ساک
تهیونگ شروع کردبه اعتراض کردن
×آخه چرامن؟چراکوک دیکهد نه
کوک سری دستاشو بالا آورد
_اشتباه نکن خیلی دلم میخواد اینکاروبکنم ولی اینجارو
زبونش وبیرون آوردوبادست به پیرسینگ میخی که دقیقا نوکش قرارداشت اشاره کرد
_بخاطراین نمیشه
تهیونگ تسلیم نشدواین بارسمت یونگی برگشت مطمئنا اون مشکلی نداشت
×هیونگ چراخودت برای جیمین انجام نمیدی؟
#چون امروز اورتدنسی دارم
×من نمیفهمم این دهن چیه که همتون میخواین سرویسش کنین
_زیادی گرم ونرمه(نیشخند)
+هق...دردداره
باناله دردمند جیمین تهیونگ بیخیال بحثش شدو جلوش روبروی تخت زانوزد
×این دیگه دفعه آخره که دهنم سرویس میشه

+دیکهد
#موچی زشته
+دیکهد
#ای بابا
_همش تقصیرتهیونگه اون اول گفت
+ددی اینجاموخورد
#نه هنوزسرجاشه نکندش که
+ددی کوکی دیکهد
_ممنون ازتعریفت
یونگی با اخم کف دستش شامپوریخت تاموهای موچی وبشوره ،ازموقعی که تهیونگ این کلمه روگفت جیمین طوطی وارتکرارش میکرد بدون اینکه بدونه معنیش چیه
مدتی توسکوت وحرفای تکراری جیمین گذشت که تهیونگ با ظاهربیرونی وارد حموم شد
×من با رزی قراردارم میخوام همه چیوتمومش کنم
رزی دوست دخترتهیونگ بود خیلیم دوسش داشت اما وقتی جیمین به زندگیش اومد نسبت بهش دلسردشد نمیتونست اون دختروبلاتکلیف بذاره
یونگی وتهیونگ نگاهی به تیپش انداختن ،کت چرم واقعا بهش میومد
_واوو اینجارومستر چه کرده
تهیونگ باشنیدن تعریف کوک کمی عشوه ریخت ولی تاخواست سمت دربره یونگی دستش وگرفت بدنبود جیمین امروزشو با تهیونگ بگذرونه تازه برای جداشدن ازاون دخترم جیمین گزینه مناسبی بود
#جیمین وباخودت ببر امروزنوبت توعه
میخواست مخالفت کنه اماچطورمیتونست وقتی جیمین بادوجفت چشم گردو مظلوم داشت نگاش میکرد ؟
×اومم...خب قبوله فقط زود حاضرشو بیبی

+دیکهد
×جیمین غلط کردم جون هرکی دوست داری جلو رزی اینونگو
جیمین باشنیدن اسم دختر اخمی وروپاهای کوچولوش که یکم با زمین فاصله داشت تکون داد یعنی چه نسبتی باددیش داشت؟
+باشه جیمینی نمیگه
تهیونگ لبخندی زد ومحکم لپاشو بوسید
×آفرین پسرکم
مدتی گذشت تا اینکه رزی ازدرورودی کافی شاپ داخل شد بعدازدیدن تهیونگ به سمتش رفت ،احوالپرسی کرددروی صندلی مقابل نشست
^تهیونگ حالت چطوره ؟
تهیونگ‌ لبخندی زد خواست جواب بده که صدای جیمین درومد
+ددی حالش خوبه
با اخم حرفشو گفت وتوجهی به نیشگونایی که ته ازبوتیش میگرفت نکرد
^تهیونگ این کیه؟
با تعجب پرسید براش عجیب بودکه به تهیونگ میگفت ددی تا جایی که یادشه تهیونگ هیچوقت راجب شخص دیگه ای باهاش حرف نمیزد
تهیونگ آهی کشید بایدتمومش میکرد ،این رابطه دیگه نمیتونست ادامش بده
×ببین رزی ،خب ما دیگه نمیتونیم ادامه بدیم. قبول دارم آدم پست وعوضی هستم ولی نمیتونم بیاکات کنیم بدون دردسر
رزی گیج به صندلیش تکیه داد واقعا تهیونگ میخواست ترکش کنه؟نکنه بخاطر بیبی اخموبغل دستش بود؟
با دستاش به جیمین اشاره کرد
^بخاطر این میخوای منو ول کنی؟
×رزی؟
^بگو
^آره
رزی ازجاش بلندشدوسمت جیمین رفت تهیونگ که فکرمیکرد رزی میخوادجیمینو بزنه سریع سمتش رفت ولی باواکنش رزی کم مونده بودشاخ دربیاره ،باورش نمیشد رزی لپ جیمین وبوس کنه
^کیم تهیونگ من به انتخابت احترام میزارم این بچه خیلی خوشگل ونازه
جیمین اخماشو واکرد بالبخندحلالی به رزی نگاه کرد این دختر اونطورکه فکرمیکردبدنبود
+مرسی نونا
^خواهش میکنم کوچولو...هی کیم تهیونگ چراوارفتی ؟
بالاخره به خودش اومدو دهنشو بست
×واقعا متاسفم نمیدونم چی بگم
رزی باهمون لبخندمشت آرومی به بازوش زد
^نباش چون این کوچولو ارزششو داره ولی هنوز که دوستیم نه؟
تهیونگ فورا تایید کرد، اشخاصی مثل رزی کم پیدامیشن ومیتونن دوستای خوبی باشن
^پس من میرم بای بای؟
جیمین تندتند دستاشو برای رزی تکون داد وسمت تهیونگ برگشت
+ددی دیکهد،جیمینی(خمیازه)خوابش میاد تازشم نونا خیلی خوشگل بود
سری تکون دادو جیمین وتوصیه حرکت بلندکرد
×قرارشد دیگه نگی (اخم)تازه توحق نداری به جزمنو اون دوتا به کسی بگی خوشگل فهمیدی؟
خمیازه دیگه ای کشیدو خودشو بیشتربه سینه تهیونگ چسبوند الان فقط میخواست بخوابه یه خواب آرامش بخش توی دستاوآغوش موردعلاقش



اینم ازپارت8
دیگه شرمنده دیرشد😁😁
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙

Like the moonWhere stories live. Discover now