×چرامابایدبریم آلمان ؟
#این تصمیمی که من به عنوان رئیستون گرفتم نه برادر
تهیونگ لگدی به مبل زد وحرصی چنگی به موهاش زد
کوک بعدا صحبت کردن با جین نزدیکشان شد
_این هیونگ داره میاد
#نگفتی میریم پیش کیم نامجون که؟
کوک با اطمینان سرشو تکون داد
_وای روحشان خبرنداره
#خوبه
تهیونگ با یاد آوری موضوعی با چشمای درشت به یونگی نگاه کرد
×هیونگ قراره جیمینم باخودمون ببریم؟
توچشمای دونسنگش نگاه کرد ،نمیتونست بهشون دروغ بگه به هرحال اوناهم ددیای جیمین بودن
#من با نامجون صحبت کوتاهی داشتم
_خب؟
هوفی کشیدوادامه داد
#جیمین باهامون میاد
_×چی؟
هردوهمزمان وبهت زده پرسیدن وبه صورت جدی یونگی نگاه کردن مثل اینکه اون روحرفش مصمم بود
#همینکه گفتم
×ولی اگه این یه تله باشه چی؟
نگران پرسید هیچ کدوم دلشون نمیخواست جوجه کوچولوی عزیزو دوست داشتنیشونو ازدست بدن اما اینکار برای جلوگیری ازیه درگیری مخوف بهتربود÷من اومدم
جین بالبخند مغرورانه ی همیشگیش گفت ولی مثل همیشه با قیافه پدراون سه تاروبروشد
کیفشورودسته مبل انداخت وبهشون توپید
÷یه وقت ازم تعریف نکنین ازتون کم میشه ،بی لیاقتا
بعدازکلی غرغر کردن یهویی بالحن یواشی بهشون گفت
÷جیمین کجاست؟
_ما آروم حرف میزنی...آی
جین باحرص روی پای کوک ولگد کردوازش خواست خفه شه وآروم صحبت کنه
#خبریه؟
آروم وخنثی پرسید تابفهمه چراجین انقدرعجیب رفتارمیکنه، البته جین همیشه عجیب غریب بود این وقتی فهمید که جین وتواتاق درحالیکه داشت ازروی آینه خودشو میبوسید فهمید
یواش ازداخل کیف مخصوصش آمپولی بیرون آوردواونو جلوشون تکون داد
÷جیمین باید این آمپولو بزنه وگرنه زخمش عفونت میکنه
×آمپول؟فک نکنم جیمین ازآمپول بترسه
تهیونگ باغرور گفت ودستشو روی شونه کوک گذاشت وهمون موقع بودکه صدای جیغ لیتل بویشون بلندشد
+جیغغغغع ...آمپول نههههه
باهمون سرعتی که به سالن اومده بود باهمون سرعتی سمت طبقه بالا فرار کرد
÷شت بگیرینش باید این آمپولو بزنه
کوک وتهیونگ بدو سمت طبقه بالا رفتن ولی لعنت ،چجوری باید این ده تا اتاق ومیگشتن؟
_خب ته تو پنج تای اونورو ببین منم این ور
×اوکی برو÷تونمیری کمکشون؟
دستاشو پشت گردنش قفل کردوچشماشو بست
#هروقت نوبت من شدکمکشون میکنم
یه تای ابروشو بالا انداخت
÷اونوقت کی نوبت جنابعالی میرسه
پوزخندی زد
#خودت میفهمیبعد یه ربع گشتن هردو همزمان جلوی اتاق بازی جیمین ایستادن وباسربه هم علامت دادن تابی سروصدا وارد بشن
دروبازکرد،در نگاه اول فقط اسباب بازی ونقاشیای عجیب غریب جیمین به چشمشون خورد، تهیونگ بادیدن اسلحه آب نباتی خم شدو برداشتش شاید با یکم بازی میتونستن اون بیبی بوی واز پناهگاهش بیرون بکشن
YOU ARE READING
Like the moon
Fanfictionفرسام/بیبی بوی/کیوت /مافیایی/درام /هپی اند جیمین کیتن 15سالست که بخاطر اتفاق توبچگیش بعضی اوقات توحالت لیتلش میره ،پدرش مافیایی بزرگ توسئوله وبرادرش نامجون باندمافیایی تو آلمان داره ،مادرش موقع زایمان جیمین مردواونا جیمین ومقصرمیدونن سرسخت ترین دشم...