$جیمینا
بدوتوبغل هیونگش پریدوچشماشو بست خیلی دلش برای هیونگ مهربونش تنگ شده بود، نامجون باخوشحالی جیمین و بغل کردو سرشو روسینش گذاشت اونم به اندازه جیمین دلتنگ پیشی کوچولوش شده بود
$موچی من نمیگی من دلم برات تنگ میشه؟
+هیونگی دل جیمینیم برات تنگ شده بود نگاه
با انگشت به قلبش اشاره کردکه مثل گنجشک میزد نامجون تکخندی زدو دستشو روقلبش گذاشت
$منم همینطور عسلکم
×اهم اهم
با سرفه تهیونگ نامجون تازه متوجه حضور اونا شد حالت جدی به خودش گرفت وهمراه جیمین روی یکی ازصندلیا نشست
$چه توضیحی برای دزدین برادرم دارین ؟
تهکوک با اخم به نامجون نگاه کردن ولی یونگی باپوزخند خودشو جلو کشید
#دزدی؟فک نمیکنم درجایگاهی باشی که بهمون توهین کنی
$واقعا؟توخونه من داری منو تهدید میکنی من جات بودم هیچی نمی گفتم
#حالاکه جای من نیستی من مثل اونایی که جلوت موش میشن نیستم فک کنم فهمیده باشی
تکخندی زدوپودینگ شکلاتی روکه جیمین سعی میکرد بگیرتش دستش داد
$خوبه منو تو یه جورایی خصلتای مشابهی داریم اینطورنیست؟
دست به سینه نشست وبا چشمای کشیدش به نامجون نگاه کرد
#من مثل توخانواده و ول نمیکنمجو به قدری سنگین بودکه کسی به جز نامجون و یونگی حرف نمیزد جینم که اصلا به چشم نمیومد
نامجون چشمی چرخوندوهمون موقع با جین چشم توچشم شد
جین آب دهنشو قورت دادو سریع نگاهشو گرفت نمیخواست بعد این همه مدت جلوی نامجون ضایع بازی دربیاره اما میتونست قسم بخوره نامجون داره باپوزخند نگاهش میکنه
با دیدن دستپاچه شدن پسر پوزخندی بهش زدو نگاهشو گرفت بعدمدتها تونست کسی وکه دنبالش بود پیدا کنه
+هیونگی...نوتلاها لب جیمینی و خراب کردن
هرپنج تا با حرف جیمین لبخند به لبشون اومد دراون لحظه تنها کسی که به بحث وصحبتهای اونا اهمیت نمیدادجیمین بود
بادستمال لپ ولوچه جیمین وتمیزکرد
$من جیمین و ول نکردم
#تنهاگذاشتنش اونم توشرایط بدی که داشت چه فرقی با ول کردنش داره ؟
حرف یونگی درست ومنطقی بود نمیشد تکذیبش کرد اما چیکارمیتونست بکنه ؟اگه میموند میشد یکی از پادوهای پدرش تصمیمش تو 16سالگی بهترین تصمیم زندگیش بودکه اونو به این جایگاه قدرتمند رسوند$منم دلایل خودم ودارم دلیلی نداره بهتون توضیحش بدم امشب وبخاطرحسن نیتم میذارم اینجا بمونین اما فردا بایدبرگردین همون جاییکه بودین
تهیونگ با عصبانیت دستشو روی می کوبید وباعث شد جیمینی که یه دستشو تکیه گاه لپ تپلش کرده وخواب آلوده توجاش بپره وباترس بهشون نگاه کنه
×تو فک کردی داری با بچه حرف میزنی آره؟
_محض اطلاعت بیرون عمارتت دوهزار نفرنیرومنتظر یه زنگ منن تا اینجارو باخاک یکسان کنن بهتره مواظب حرف زدنت باشی
$طرف حساب اصلی من برادرتونه نه شما توله ها
کوک یه ضرب خواست هجوم ببره توصورت نامجون ولی توسط دست جین محارشد
÷دیوونه شدی؟بشین سر جات
یونگی ازجاش بلندشدو سمت جیمین رفت اونو ازروی پاهای نامجون بلندکردو توبغل خودش کشید
#به اندازه کافی با این زبون نفهم حرف زدیم دیگه میریم بلندشین
کوک وتهیونگ به تبعیت ازهیونگشون بلندشدن جینم فقط توی جاش ایستاده بودو به کلکلای اونا نگاه میکرد
یونگی سمت در رفت اما با صداشدنش توسط نامجون توجاش ایستاد
نامجون اسلحشو سمت یونگی نشونه رفت
$یه قدم دیگه برداری خونت پای خودته
کوک چاقوچرخشیشو ازجیبش بیرون آورد تهیونگم تفنگشو سمتش نشونه رفت
_اگه خطایی ازت سربزنه زندت نمیذاریم
JE LEEST
Like the moon
Fanfictieفرسام/بیبی بوی/کیوت /مافیایی/درام /هپی اند جیمین کیتن 15سالست که بخاطر اتفاق توبچگیش بعضی اوقات توحالت لیتلش میره ،پدرش مافیایی بزرگ توسئوله وبرادرش نامجون باندمافیایی تو آلمان داره ،مادرش موقع زایمان جیمین مردواونا جیمین ومقصرمیدونن سرسخت ترین دشم...