پارت22

4.7K 530 100
                                    

نگاهی ازبالای عینکش به خطرناک ترین مافیاییای جهان که حالا مثل بچه کوچولوهای مظلوم شده بودن انداخت
"این خیلی عجیبه
×بیماری خاصی داره ؟
تهیونگ ترسیده گفت وگوشه لباشو به دندون گرفت
"یه جورایی میشه گفت آره وباید بگم کاریش نمیشه کرد
یونگی نفس عمیقی کشید باید واقع بینانه رفتارمیکرد پس برخلاف
#چقدر ...وقت داره؟
"حول وحوش 8یا9ماه
همین چند کلمه کافی بودتا سد دفاعی کوک بشکنه واشکاش سرازیر بشن ،دکترچانیول آروم دستشو رو شونه یونگی گذاشت
"برقیشو می سپارم به خودتون
اینو گفت و رفت

_من قویم هوفففف....نفس عمیق
یونگی قبل اینکه دستگیره درو پایین بکشه برگشت سمت تهکوک که نفس توسینشون حبس شد
#یه کلمه بهش چیزی بگین دیکتونو به خوردخودتون میدم
هردو غمگین باسر تایید کردن واین شد که یونگی با بغض در اتاقی که فرشته کوچولوشون داخلش بودو بازکرد
تا وارد اتاق شدن یه جسم گوگولی وکوچولو تو بغلشون افتاد
+ددیا
لحن ذوق زده و خوشحال جیمین اوناروشوکه کرد ولی باتصوراین موضوع که جیمین چیزی نمیدونه لبخندی زدن
×ج...جانم ؟
تهیونگ گفت و موهای خوش رنگ جیمین و به سمت بالا فرستاد
+شما دارین بابا میشین

×عع هیونگ ...هیونگ کوک غش کرد پرستار ؟؟؟خاک تو سرت کنن
خیلی زود دوتا پرستاراومدن و کوک وازاتاق بیرون بردن تهیونگم که هنوز شوکه شده بود تصمیم گرفت دنبال پرستارابره چون احتمال میداد باچیزی که شنیده خودشم پس بیفته ،حالا فقط یونگی وجیمین داخل اتاق بودن

#جیمین میدونی داری چی میگی ؟
با واکنش یونگی ورفتار ددیاش اشک توچشمای عسلیش جمع شد
+هق...فک کردم نی نی دوس دارین...هق
لعنتی به خودش فرستادو بیبیشو بغل کرد
# معلومه که دوس داریم مخصوصا اگه از فرشته ای مثل توباشه اما چجوری ...

لباشو جلو داد
+نمودونم
آروم جیمین و روی تخت گذاشت وسمت سرم برگشت که هنوز یکمیش مونده بود
خم شدو روی پیشونی ولبای جیمین وبوسید
#یکم استراحت کن بیبی بوی زود میام پیشت خوشگلم باشه؟
+باشه ددی
لبخندی زدو بعدسپردن جیمین به پرستارا از اتاق خارج شدو سمت اتاق دکتر راه افتاد باید ته توی این قضیه رو درمیاورد

#میشنوم چان

"شنیدم پارک لیهون بردتش وپیوند رحم انجام داده تا بتونه ازبچه هاشم مثل خودش سواستفاده کنه اون مردک روانی همیشه به فکرمنافعش بود وجیمین براش یه جور معامله محسوب میشد، یه معادله دوسربرد
یونگی گیج از حرفای چانیول دستشو بالا آورد
#یه دیقه وایسا...تو الان گفتی بچه ها؟
چانیول لبخندی زدو ذوق زده گفت
"آره اونا سه قلوهستن خیلیم کوچولو وشیطونن تازه دوماهشون شده
#دوماهههه؟یعنی بعد دوماه ما تازه فهمیدیم بارداره؟
"یونگی هرکسی بدنش یه جور واکنش میده وراجب جیمین خب اون تازه علائم بارداریشو نشون داد
سرشو برای تایید تکون داد
#راستش من چیز زیادی راجب بچه داری نمیدونم اومم...بزرگ کردن کوک وتهیونگم بچه داری حساب میشه؟
چانیول تکخندی زدو دستاشو بهم کوبید
"خیلی بامزه بود، چرا از جین کمک نمیگیری؟اون الان یه پسر2ساله داره یادمه همون 2سال پیش یه پیوند رحمی انجام داد کلیم پدر نامجون بدبخت درآورد
یونگی با یاد آوری اون روزا وغرغرای جین به خودش لرزید، باچشمای درشت شدش به چانیول نگاه کرد
#نکنه ...نکنه جیمینم اینجوری باشه ؟
"چه جوری؟
#یعنی غرغرو
"میترسی؟
#هنوز یادمه جین بخاطر اینکه درجواب جین بگه عزیزم گفت هوم جین تمام محتویات توی لیوان قهوشو روی دیکش خالی کرد بعد خودشم سه روز تمام گریه میکرد
چانیول ابرویی بالا انداخت
"میدونی فک کنم بدبخت شدین هرسه تاتون مطمئنن جیمین پدرتونو درمیاره
یونگی آب دهنشو قورت داد،آروم از جاش بلندشدو دستی به لباسش کشید
#ههه ...چه حرفا اون یه بیبی بوی مطیعه
اینو گفت واز اتاق خارج شد ولی تونست صدای چانیول وبشنوه که گفت
"بهتره خودتونو آماده هرچیزی بکنین فک نکنم جیمین زندتون بزاره

سمت اتاق کوک رفت ،تهیونگ بادیدن هیونگش تکیشو از دیوار گرفت و نزدیکش اومد
×هیونگ...
#کوک چی شد
سرشو با تاسف تکون داد
×هیچی مثل اسکولا به ترک دیوارمیخنده
#حق داره شوکه بشه راستش منم شوکه شدم
تهیونگ هومی گفت و با یاد آوری چیزی فورا سرشو بالا آورد
×راستی هیونگ من باید یه چیزی بهت بگم
اخم ظریفی بین ابروهاش نشست
#چی؟
یکم خودشو جلوتر کشید
×راستش هیونگ من چند شب پیش یه خوابی دیدم
#خواب؟چه خوابی؟
تهیونگ ادامه داد
×خواب دیدم توی همین بیمارستانیم بعد جیمین بایه دیک خونی توی دستش اومد پیشم
یونگی یهو یادحرفای چانیول افتاد ولی توجهی بهش نکرد وتمرکزشو گذاشت رو ادامه صحبتای تهیونگ
×ازش پرسیدم اون چیه تودستت بهم گفت دیک کوکه خیلی گشنش بود برای همین مجبور شد بخاطر ویارش این کارو بکنه هیونگ راستش من خیلی میترسم
یونگی برخلاف ترسی که بهش وارد شده بود چندبار روی شونه تهیونگ کوبیدو تکخندی زد
#این روزا خیلی خسته ای بخاطر همینه
×هوم شاید

+ددیا اینجایین؟

هردو سیخ شده توجاشون ایستادن وتوچشمای هم دیگه نگاه کردن درهمون حالت بهت زده وخیلی یواش سمت جیمین برگشتن با دیدن وضعیتش توجاشون پریدن
جیمین که توی دستش سوسیس خونی(یه نوع غذای کره ای)بود وهمینطورکه بهشون نگاه میکرد گازمحکمی بهش میزد که خون روی صورتش وکثیف کرده بود
یونگی وتهیونگ از درد بی دلیل پایین تنشون دستی روش کشیدن بالاخره بعد پنج دقیقه یونگی با لحن آروم و لرزونی پرسید
#اومم...بیبی نوتلایی قشنگم اون چیه دستت ؟
دست ازخوردن کشیدو سوسیسو جلوی چشماشون تکون داد
+این مال ددی کوکیه خیلیم خوش مزست
تهیونگ ترسیده قبل اینکه اتفاق دیگه ای بیفته توی اتاق کوک وروی تختش پرید
کوک ترسیده نگاهی به تهیونگ انداخت که وحشت زده نگاش میکرد
_چی...چیشده؟جیمین چیزیش شده؟
×نه هیششش،هیچی نگو وگرنه
دستشو روی دیک کوک گذاشت
×اینو از ته میخوره
کوک گیج دست تهیونگ وازروی پایین تنش برداشت
_کی میخوره؟چی میخوره؟
همون موقع دربازشدو اول چهره شوک زده یونگی بعد جیمینی که داشت خون روی دستاشو میلیسید توی چهارچوب درپیداشد
جیمین آهی کشیدو به ددیا نگاه کرد
+من بازم سوسیس دیکی میخوام
اینوگفت وسمت تهیونگ وکوک راه افتاد




پارت 22
❤❤❤
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙

Like the moonDonde viven las historias. Descúbrelo ahora