آروم چشم هاشو باز کرد
سردرد بدی داشت
خواست بلند شه که هیسی کشید و دوباره دراز کشید
یکم سرشو مالوند
اطراف و نگاه کرد
دوباره تو اتاق اون هیولا بود
دیشب خیلی ترسیده بود ، اما ته دلش یه حس خوبی داشت ، حس قدرت بهش دست داده بود یعنی از این به بعد هر کی که اذیتش میکرد میمرد ؟ نمیدونست باید برای این موضوع خوشحال باشه یا نه اما خوب آدم های مثل اون مرد کثیف حقشون مرگ بود
آروم بلند شد و از تخت اومد پایین و به سمت راه پله های بزرگ عمارت رفت
چانیول و بقیه سر میز نشسته بودن و مشغول صبحانه خوردن بودن که با ورودش نگاه همه به سمتش اومد
اخمی کرد و رفت روی صندلی کنار کوکی نشست
+اوهوک ! قورتمون ندی بچه
چانیول با لحن تمسخر آمیزی گفت
بکهیون با یه نگاه بی حس نگاهش کرد
+بهتری عزیزم ؟
تنها کسی که همیشه نگرانش بود کوکی بود
لبخندی زد ، خوبه حداقل اون تو این خراب شده باهاش خوب حرف میزد
سرشو تکون داد
_اره خوبم
+خداروشکر ، چی میخوای برات بیارم بخوری ؟
_هر چی بگم داری ؟
کوکی خندید
+نمیدونم
_نوتلا و توت فرنگی میخوام
بکهیون مثل بچه های کوچیک گفت و چشماش برق زد
چانیول که تا اون موقع نگاه میکرد خنده کوچیکی کرد
+از اینا فقط بچه ها میخورن ، البته تو هم بچه ای
بکهیون اخم کرد
_خودت بچه ای بدجنس ، اصلا نخواستم
+بشین حالا قهر نکن !
+هر چی میخوای بگو ، میگم برات بخرن
_باشه ، پس حداقل بذار برم کارت پولمو بردارم خودم حساب کنم
چانیول قهقه زد
+الان داری پولتو به رخ من میکشی بچه ؟
_نخیرشم ، فقط دلم نمیخواد زیر دین کسی باشم
+من اینجا نگهت داشتم ، هر چیم بخوای خودم برات میگیرم لازم نیست
بکهیون یه پوزخند کثیف زد
_هر چی ؟
چانیول سر تکون داد
+آماده باش که قراره تموم حساب های بانکیت به چوخ بره مستر پارک
.....
نگاهش به سمت سهون بود
که با ترسناک ترین حالت ممکن به جلو زل زده بود
از این سهون میترسید از سهونی که چیزی برای از دست دادن نداشت و وحشی تر از هر موقع بود میترسید
_میخوای چیکار کنی ؟
+مشخصه ، میخوام پارک چانیولو بکشم
وی خندید
_داداش مسخره داری مارو ؟ فکر کردی به همین راحتیه ؟ یارو بزرگ ترین باند مافیا رو داره تو این خراب شده ، ایندفعه اگر بریم سمتش جرمون میده
+برام مهم نیست ، فقط باید بکهیونو از اون خراب شده بیارم بیرون
_اخه چطوری ؟
+میخوام با وانگ همکاری کنم
_اون دیگه کمکمون نمیکنه ، الآنم کلی ضرر زدیم بهش کلی از افراد خوبشو ناقص کردیم
+اگر به سودش باشه ، حتما همکاری میکنه
_منظورت چیه ؟
+اون ثروت و قدرت پارک چانیولو میخواد
من بکهیونو
خوب میدونم الان باید چیکار کنم !
_خب چه غلطی میخوای بکنی ؟ زر بزن
+از بزرگ ترین نقطه ضعفش شروع میکنیم ، یعنی خانواده اش :)
.....
بکهیون روی کاناپه جلوی تلویزیون بزرگ عمارت نشسته بود و انگشت های پر از نوتلاشو لیس میزد
و با یه برق خاصی تو چشماش به خوراکی های دورش نگاه میکرد
چانیول با لذت نگاهش میکرد
چقدر خواستنی بود
دلش میخواست هر روز اون برق چشارو ببینه
+اگر میدونستم آنقدر دوست داری زودتر برات میگرفتم
بکهیون تعجب کرد
_یعنی الان اصلا ناراحت نیستی که من هزار مدل خوراکی و لباس و کفش و برند های آرایشی گرفتم و نصف پولاتو به چوخ دادم؟
چانیول خندید
+بچه اونا حتی یک هزارم پول های من نمیشدن
بکهیون تعجب کرد
_اینهمه پولو میخوای چیکار ؟
+خودمم نمیدونم
+من حاضر بودم هیچی پول نمیداشتم ، اما حداقلش خوشحال بودم
_چقدر تو پررویی ، منو اینجا به زور نگه داشتی باز خوشحالم نیستی ؟
چانیول بلند خندید
+یعنی چون تو اینجایی باید خوشحال باشم جوجه ؟
_من خیلی عامل خوشحال کننده ای نیستم اما فکر کنم تا الان سرگرمی جالبی برات بودم
چانیول متوجه تیکه بکهیون شد و اخم کرد
+یه روز میفهمی امن ترین جای جهان برای تو اینجاست ، تو بغل من ....
_تمام چیزی که تو به من میدی درده ، نه حس امنیت داری ، نه حس عشق ، نه حس خونه
تو فقط یادم میاری که چطور کثیف شدم ...
بکهیون اینارو گفت و بلند شد و به سمت راه پله ها رفت ..
+هر حسی که داشته باشی ، محکوم به اینجا موندنی چون تمام تو مال منه و من اموالمو با کسی تقسیم نمیکنم بچه ....
بکهیون سکوت کرد
چرا از این حرف دلش پیچ خورد ؟
......
عزیزانم وت یادتون نره
منو ببخشید که دیر آپ میکنم
بوس به کلتون ❤️🤝🏻
YOU ARE READING
silverblood 🍷🤍🩸 خون نقره ای
Action+تو دینت چیه ؟ _من دین ندارم ! +پس کیو میپرستی ؟ _تورو ... ..... توی لعنتی ، با رفتنت روحمو ازم گرفتی ، قلبم رو ، احساساتم رو ، غرورم رو من بعد تو ذره ذره آب شدم و تو حتی نفهمیدی ! ... 🍷silverblood ، خون نقره ای 🍷 کاپل : چانبک ، هونهان ، ویک...