پارت سی

1.2K 200 30
                                    

+بکهیون
_بله
+تو چرا چانیولو دوست نداری
_مشخص نیست ؟ چون وحشیانه بکارتمو ازم گرفت
+ببین تو میتونی بهش یه فرصت بدی و خاطرات بدو به لذت تبدیل کنی ببین اون برای خوشحالی تو همه کار می‌کنه میتونی با قلب مهربونت اونو ببخشی و جور دیگه ای بهش نگاه کنی می‌دونم که میتونی ببخشیش!
_تو اینارو میگی چون نمیدونی تجاوز چقدر دردناکه
نمیدونی ، نمی‌فهمی !
+میفهمم ، بچه که بودم توی راهنمایی یه بار ، یه بار همکلاسیام بهم تجاوز کردن
_واقعا ؟
_اره ، منم به چانیول گفتم و دهنشونو سرویس کرد اما سخت بودا ولی بخشیدمشون چون با فکر کردن بهش و نبخشیدنشون و انتقام خودم بیشتر اذیت میشدم هر چند که اثراتش تا ابد میمونه :)
+کوکی حرفات منو یاد یکی میندازه ! خیلی شبیهشی نسخه کپی شدش فقط مظلوم تر و کیوت تری !
_کی ؟!
+وی :)
_اوه پسر بیخیال اون پسره عوضی
+عوضی نیست ، خیلی بامعرفته زیادیم مهربونه بنظر من تو خیلی بهش میای
_شت ، بکی من کجام آخ
+ارباب بیون
بکهیون سرشو برگردوند و با چیزی که دید چشماش قلبی شد
دست مرد خدمتکار یه دسته گله خیلی خیلی بزرگ از رز آبی بود
+ارباب اینارو برای شما خریدن !
_برای من ؟
+بله
_اخه آخه خب
_هی من به جای تو بودم این همه گل قشنگو رد نمی‌کردم
بکهیون هیچی نگفت و آروم دسته گل که از خودشو بزرگتر بود رو گرفت و بو کرد
+علت این کاراش چیه ؟!
_مشخص نیست ؟ اون داره تمام تلاششو می‌کنه تا فقط یکم بهش توجه کنی :)
+لعنت بهش چطوری نقطه ضعف های منو می‌دونه
......
چانیول روی صندلی نشسته بود و پشت هم سیگار می‌کشید و مینوشید
+باهاش حرف زدی کوک؟
+اره ، تا حدودی سعی کردم نرمش کنم ، مطمعنم اگر همینجوری پیش بریم موفق میشیم
_فردا ببرش بیرون ، هر چی که خواست براش بگیر ، مطمعنم که هیچی از پول های من خرج نمیکنه بذار از حساب خودش کارت بکشه ولی بعد تمام پولشو واریز کن دوباره به حسابش
+باشه چانی
_ممنونم ازت ، لوهان کجاست ؟
+رفته بیرون
_براش نگرانم زیادی گوشه گیر و آروم شده
+درست میشه ، کم کم عادت می‌کنه
_درسته
....
شب همه دور میز شام نشسته بودند و با اسرار وحشتناک کوک ، بکهیون هم سر میز نشسته بود و تقریبا زیر نگاه های چان آب شده بود
+هی بکی عزیزم ، یکم دیگه سوپ میخوای ؟
_بکهیون لبخندی زد و سرشو تکون داد
+باشه ، الان کلی دیگه برات میریزم ، باید بخوری و قوی بشی بکی من نباید لاغر یا ضعیف باشه
بکهیون لبخند زد و چان با دیدن لبخندش تقریبا ضعف کرد و لبخندی گوشه لبش نشست و سرشو پایین انداخت
+دهنتو وا کن ، آااااا هواپیما داره میاد
بکهیون خندید
+آخه من که بچه نیستم
- بیونا بزرگام میتونن بچه باشن و بخندن:)
بکهیون خندید و دهنشو باز کرد و خورد
+اوهه پسر خوب
_ممنون برادر
لوهان گفت و بلند شد و رفت
کوکی سرشو پایین انداخت و آهی کشید
+نمیتونم ببینم اینطوریه ، واقعا داره درد می‌کشه
بکهیون آروم گفت
+متاستفم ، متاستفم که باعث این حال بدش شدم
_چی داری میگی اصلا تقصیر تو نیست تقصیر من عوضیه که به همه آدم هایی که دوست دارم آسیب میرسونم همش تقصیر منه
چانیول تقریبا فریاد کشید
و متوجه ترس بک شد
+اوه متاستفم نمی‌خواستم بترسونمت
_اشکالی نداره
بکهیون اینو گفت و آروم بلند شد و رفت
+ریدم دهنت لوهان یه شام می‌خواستیم بخوریم کوفتمون کردی ، تو هم که یه سگ وحشی چان هر وقت حرف زدن یاد گرفتی روز خوشحالی منه واقعا
_خفشو کوک برو دنبالش ببین حالش خوبه !
+چرا خودت نمیری ؟!
+مشخصه ، چون اون از من می‌ترسه احمق
_باشه باشه 
....
بکی من !
آروم صدای کوک رو از پشت در شنید و رفت و در و باز کرد
+چیه کوکی ؟
_ترسیدی فندقم ؟
+نه نترسیدم فقط فقط
_فقط چی؟
+عجیبه ولی دلم براش سوخت
+اومووو ، بکی تو حتی اگر بفهمی اون چه دردایی کشیده حاضری براش گریه کنی :)
_من هیچوقت واسه اون گریه نمیکنم !
+باشه باشه ، من میرم یکم بخواب چیزی خواستی صدام کن هانی
_باشه ممنونم
+شب بخیر
_شبت بخیر
....
مادر
مادر
کجا میری
ولم نکن
من میترسم
تنهام
بی کسم
مادر بلند شو
چشماتو وا کن
مادر مادرررر
نه به من نزدیک نشو هیولا ، گمشو ، گمشو
از خواب بیدار شد بازم اون کابوس لعنتی
کل تنش عرق کرده بود و اشکاش چشاشو خیس کرده بودن
بدونی که بفهمه بلند شد و به سمت اتاق بک رفت
در اتاقش باز بود و نور از داخلش بیرون میومد
بکهیون روی تخت نشسته بود و کتاب میخوند که با دیدن چان گرخید
چانیول آروم رفت و کنار تخت نشست و سرشو گذاشت روی پای بک و شروع کرد به گریه کردن
بکهیون ثابت مونده بود
+تورو خدا تکون نخور ، بازم خواب مادرمو دیدم ، بازم کابوس ، بازم تنهایی ، خیلی حالم بده تورو خدا بذار روی پات آروم بگیرم تورو خدا بذار خوب شم
_چشم های بکهیون غم گرفت و یاد مادرش افتاد
اشکای اونم شروع کرد به ریختن
+هی هی عزیزم من غلط کردم ببین دیگه گریه نمیکنم تو چرا گریه می‌کنی ؟
_هق ، هق ، منم مادرمو می‌خوام :(
+چانیول آروم بکهیون و بغل کرد و دستاشو دور بدنش حلقه کرد و شروع کرد به گریه کردن همراه بک
عجیب بود اما بکهیون خیلی اروم شده بود ، این بغل لعنتی بهش حس امنیت میداد ، این بغل لعنتی چقدر گرم بود
چانیول خودش نیاز به بغل داشت اما مثل اینکه بکهیون از اون تنها تر و نیازمند تر بود
بعد از چند دقیقه متوجه این شد که بکهیون خوابیده آروم دراز کشید و دستشو دور بدن بک حلقه کرد و سرشو توی سینش فرو کرد و شروع کرد به نوازش سرش ...
تو از من تنها تر بودی ، غمگین تر بودی بغض بیشتری داشتی
عاشقتم ، لعنتی من ، می‌پرستمت ، عاشقتم ، اینطوری که بی دفاع تو آغوشمی دیوونه میشم
به من تکیه کن ، منو نگاه کن من برات همه کار میکنم ، همه کار ، بیونی من ...
....
ووت و کامنت، بوس به کلتون مهربونای من 💚🌱

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: May 24, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

silverblood 🍷🤍🩸 خون نقره ای Where stories live. Discover now